سایت سازبیست تولزکد لوگوهای سه گوشه
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
مــــذهـــبي - فــــرهنـــــگي


همچنین بزرگان ما در پاسخ این پرسش که چرا حضرت على(ع) در اين‏باره صبر كرد و با آن همه شجاعت دست به شمشير نبرد و از حضرت زهرا دفاع نکرد و انتقام آنحضرت را نگرفت گفته اند؟ ممكن است چنين برداشتى صورت گيرد كه تنها راه رسيدن به حق، استفاده از شمشير و زور است و تنها مى‏توان با توسل به نيروى قهريه، بدون در نظر گرفتن شرايط و پيامدهايى كه ممكن است به دنبال داشته باشد، حق را ستاند؛ اما سيره پيامبران و به ويژه پيامبر گرامى اسلام(ص) نشان مى‏دهد كه آن بزرگوار نيز هرگز با توسل به زور به دنبال انجام رسالت و تبليغ دين نبوده‏اند و حتى در بسيارى از اوقات ستم‏ها و ظلم‏هاى روا شده بر خود و پيروانشان را تحمل كرده‏اند تا بتوانند به مصالحى كه آن را براى پيروانشان لازمتر مى‏دانسته‏اند، دست يابند.
پيامبر گرامى اسلام كه اسوه حسنه ما مى‏باشد، همواره براى دستيابى به حق خود و پيروانشان تا آن زمان كه مجبور نمى‏شده‏اند، دست به شمشير نمى‏برده‏اند. و گاه مى‏شد كه آن حضرت انجام عملى را تا موعد مقرر آن به تأخير مى‏انداخت و يا به خاطر مصالح مسلمانان به پذيرش پيمان‏هاى ظالمانه‏اى تن مى‏داد.
مثلاً تمامى مفسران درباره آيه «وَ أَنذِر عَشيِرَتَكَ الأَقرَبينَ» سوره شعرا، آيه 214. اتفاق نظر دارند كه اين آيه در سال سوم بعثت نازل شده است و تا آن زمان هيچ يك از اقوام و خويشان پيامبر دعوت آن حضرت را از زبانشان نشنيده بودند و اين تأخير سه ساله به علت شرايط زمانى و مكانى ويژه بوده است. مثال ديگر اين كه در حدود سال ششم هجرت هنگامى كه پيامبر با كفار قريش پيمان صلحى را منعقد كرد، هنگام نگارش پيمان‏نامه آن حضرت، على(ع) را فرا خواند و فرمود: بنويس به نام خداوند بخشنده مهربان! سهيل بن عمرو، نماينده كفار قريش، گفت: اين خدايى را كه تو مى‏گويى، من نمى‏شناسم و تنها بنويس به نام خدا! پيامبر فرمود: همين را بنويس! پس پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: بنويس اين قرارداد صلحى است بين رسول خدا و سهيل بن عمرو! سهيل گفت: اگر بر پيامبرى تو شهادت مى‏داديم كه با تو نمى‏جنگيديم؛ تنها نام خودت و پدرت را بنويس!
در مفاد اين قرارداد چنين آمده بود كه به مدت ده سال بين مسلمانان و كفار جنگى در نگيرد. و هر شخصى از كفار به پيامبر پناهنده شود، بازگردانيده شود؛ اما اگر از افراد پيامبر كسى به قريش پناهنده شد، بازگشت داده نخواهد شد.
مفاد اين پيمان‏نامه هر چند به نظر برخي از صحابه ظالمانه و غير قابل پذيرش بود، اما پيامبر براى حفظ مصالح امت اسلامى و اهدافى بسيار ژرف‏تر از انعقادِ يك پيمان صلح آن را پذيرفت.
حضرت على(ع) نيز با ملاحظه خطرهايى كه در صورت قيام او، جامعه اسلامى را تهديد مى‏كرد از قيام و اقدام مسلحانه بر عليه ظالمان به حضرت زهرا خوددارى كرد، و با دشمنان خويش سازش نمود تا اصل اسلام محفوظ بماند. در اين جا به چند نمونه از خطرهاى جدى كه در آن دوران اسلام و مسلمانان را تهديد مى‏كرد، اشاره مى‏كنيم:
1. خطر مرتدين‏
بسيارى از گروه‏ها و قبايلى كه در سال‏هاى آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزش‏هاى لازم اسلامى را نديده بودند و نور ايمان كاملاً در دل آنها نفوذ نكرده بود. از اين‏رو هنگامى كه خبر درگذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت‏پرستى را برافراشتند و عملاً با حكومت اسلام در مدينه مخالفت كرده، حاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند. اینان با گردآورى نيروى نظامى، نظام نوپاى اسلامى را به شدت مورد تهديد قرار دادند. به همين جهت نخستين كارى كه حكومت جديد انجام داد، نبرد با مرتدان بود. در چنين موقعيتى كه دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حكومت اسلامى را تهديد مى‏كردند، هرگز صحيح نبود كه امام(ع) پرچم ديگرى به دست گيرد و قيام نمايد.
حضرت على(ع) در يكى از نامه‏هاى خود به مردم مصر، به اين نكته اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد: «آن گاه كه پيامبر(ص) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا، نه در فكرم مى‏گذشت و نه در خاطرم مى‏آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وى از عهده‏دار شدن حكومت باز دارند. تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص (ابوبكر) بود. من دست باز كشيدم تا آن جا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مى‏خواهند دين محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارنش را يارى نكنم (و دست به قيام بزنم)، رخنه‏اى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم، كه مصيبت آن بر من سخت‏تر از رها كردن حكومت برشماست، كه حكومت كالاى چند روزه دنياست...
2. خطر مدعيان دروغين نبوت
علاوه بر خطر مرتدين، مدعيان نبوت و پيمبرانى دروغين مانند «مسيلمه»، «طليحه»، «سجاح» نيز در صحنه ظاهر شده، هر كدام طرفداران و نيروهايى دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكارى و اتحاد مسلمانان پس از زحماتى فراوان نيروهاى آنان شكست خوردند.
3. خطر روميان
خطر حمله احتمالى روميان نيز مى‏توانست مايه نگرانى ديگرى براى جبهه مسلمانان باشد، زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با روميان درگير شده بودند. از همين روى روميان مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مى‏كردند و در پى فرصتى بودند كه به مركز اسلام حمله كنند. اگر حضرت على(ع) دست به قيام مسلحانه مى‏زد، با تضعيف جبهه داخلى مسلمانان، بهترين فرصت به دست رومى‏ها مى‏افتاد كه از اين ضعف استفاده كنند.
لذا در چنین شرایطی سكوت حضرت على(ع) همانند سكوت پيامبر است كه گاهى براى مصلحت يا رفع فتنه سكوت مى‏نمود؛ مانند جريان طلب نمودن كاغذ و قلم در واپسين روزهاى حيات حضرت رسول(ص) كه بعضى از حاضران (عمر) گفتند: «اِنَّ رسول اللَّه(ص) يَهْجر»؛ (صحيح مسلم، ج 5، ص 76، دارالفكر، بيروت). پيامبر هذيان مى‏گويد، يا به قولى: «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ»؛ (صحيح مسلم، همان؛ صحيح بخارى، ج 7، ص 9، دارالفكر، بيروت). درد بر او غالب شده است و بيهوده حرف مى‏زند. تا جايى كه حضرت دستور فرمودند همه از خانه بيرون بروند و از نوشتن صرف‏نظر كردند و سكوت فرمود.
امير مؤمنان على بن ابى‏طالب(ع) نيز به خاطر مصالح و رفع فتنه و جلوگيرى از نابود شدن اسلام سكوت كردند. ابو طفيل مى‏گويد: در روز شورا من در كنار آن خانه - محل شوراى شش نفره - بودم كه سر و صدا از اندرون بلند شد. شنيدم كه امام على(ع) مى‏فرمود: «زمانى مردم با ابوبكر بيعت كردند به خدا قسم كه من از او سزاوارتر بودم و حق با من بود؛ اما در عين حال اطاعت كردم تا مبادا مردم كافر شوند و گردن يكديگر را با شمشير بزنند. سپس ابوبكر براى عمر بيعت گرفت، در حالى كه به خدا قسم من سزاوارتر بودم؛ ولى باز هم اطاعت كردم كه مبادا مردم كافر شوند و امروز شما مى‏خواهيد با عثمان بيعت كنيد، اما به خدا سوگند، من رضايت نمى‏دهم و اطاعت نمى‏كنم».
در نهج‏البلاغه نيز مى‏خوانيم كه آن حضرت فرمود: «من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم و كنار رفتم، در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها و بدون ياور به پا خيزم و حق خود و مردم را بگيرم و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آورده‏اند، صبر كنم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پيرو مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مى‏دارد. عاقبت ديدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد، نزديك‏تر است، لذا شكيبايى ورزيدم، ولى به كسى مى‏ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مى‏ديدم ميراثم را به غارت مى‏برند».( نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 3.)
امام(ع) در جاي ديگر مي‌فرمايد: «خوب مى‏دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته‏ترم. به خدا سوگند، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبه راه باشد و در هم نريزد و به غير از من به ديگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم كرد».( نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 74.)
آرى، حضرت على(ع) در برابر ظالمان و غاصبان کاري نکرد، تا زحمت‏هاى 23 ساله پيامبر و خون شهدايى چون حمزه، جعفر طيار و... به هدر نرود. ايشان به جهت حفظ اسلام از انتقام خودداري کرد تا اصل اسلام باقى بماند.

3)چرا با قاتلان دختر رسول خدا (ص) ميانه خوبي داشت؟ و به آنان مشورت می داد؟
این شبهه از شبهات عجیبی است که از بی سوادی مطلق این شبهه گران و دروغگو و مکار بودن بی حد و حصر آنها حکایت دارد, گو اینکه اینان کلمات امیرالمومنین به خصوص در کتاب شریف نهج البلاغه را نخوانده اند که گرفتار چنین توهماتی شده اند.شما در سوالاتان استناد به نهج البلاغه کرده بودید ، پس در جواب هم بد نیست خطبه شقشقیه از نهج البلاغه را که بيش از هفت سند در كتاب‌هاى شيعه و سنى دارد؛ ملاحظه کنیداین خطبه سراسر نشان می دهد که هیچ گونه رضایتی از امیر مومنان نسبت به خلفا وجود نداشته است و حضرت با بیان آن ، عدم رضایت خود را نشان داده اند.
ما به طور اختصار به برخی از مفاد این خطبه اشاره میکنیم:
شکوه از ابابکر و غصب خلافت
حضرت در این بخش در مورد زمان خلافت ابوبکر می فرماید:آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه ی خلافت را بر تن کرد ، در حالیکه می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دورآن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتواند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم؟یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که بوجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان باایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم.پس صبر کردم در حالیکه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده است. وبا دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می بردند!
بازی ابابکر با خلافت
تا اینکه خلیفهی اول به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.( سپس امام مَثَلی را با شِعری از اعشی عنوان کرد: ) مرا با برادر جابر،( حیان) چه شباهتی است؟( من همه ی روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در در خانه بود!) شگفتا! از ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند.[ ابابکر بارها می گفت: مرا رها کنید ، و از خلافت معذور دارید زیرا من بهتر از شما نیستم.] چگونه در هنگام مرگ ، خلافت را به عقد دیگری در آورد؟. هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهرمند گردیدند.
3 شکوه از عمر و ماجرای خلافت
سپس حضرت به شکوه از خلیفه دوم پرداخته و زمان خلافت او را اینچنین توصیف می فرماید: سرانجام اولی حکومت را به راهی درآورد و به دست کسی(عمر) سپردکه مجموعه ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عَنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و اگر آزادش گذارد ، در پرتگاه سقوط می کند. سوگند به خدا!مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند، و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند، و من در این مدت طولانی محنت زا ، و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم، تا آنکه روزگار عُمَر هم سپری شد.
شکوه از شورای عمر
سپس عمَر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم ، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم،و با آنان هماهنگ گردیدم. یکی از آنها با کینه ای که از من داشت روی برتافت( سعد بن ابی وقاص که یکی از شورای شش نفره بود.) و دیگری دامادش ( عبدالرحمن بن عوف ، شوهر خواهر عثمان، که حق« وِتو » در شورا داشت.زیرا عمر دستور داد اگر اختلافی در شورا پدید آمد، ملاک ، رأی داماد عثمان است، با اینکه طبق اعتراف دانشمندان اهل سنت، عمَر در دوران حکومت خود بارها اعتراف کرد که: لو لا علی لهلک عمر " اگر علی نبود ، عمَر هلاک می شد") را بر حقیقت برتری دادو آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان.( طلحه و زبیر که از رذالت و پستی بر امام شوریدند و جنگ جمل را بوجود آوردند.)
شکوه از عثمان
سپس حضرت به شکوه از خلیفه سوم پرداخته می فرماید: تا آنکه سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای که بجان گیاه بهاری بیفتد.( عثمان در سال 24 هجری به خلافت رسید و در سال 35 هجری کشته شد. تنها یک مرحله از اسراف بازیهای عثمان به شرح زیر است: به دامادش ، حارث بن حکم، هزار درهم و شترهای فراوان زکات آن سال، و زمین بزرگی که پیامبر(ص) وقف مسلمانان کرده بود بخشید. به سعید بن عاص بن امیه از طایفهی خود صد هزار درهم داد. به داماد دیگرش مروان بن حکم صد هزار درهم و به ابوسفیان دویست هزار درهم داد. به طلحه سی و دو میلیون و دویست هزار درهم، به زبیر پنجاه و نه میلیون و هشتصد هزار درهم داد.برای خودش سی میلیون و پانصد هزار درهم، و سیصد و پنجاه هزار دینار کنار گذاشت. بهیعلی بن امیه پانصد هزار دینار، و به عبدالرحمن شوهر خواهرش دو میلیون و پانصد و شصت هزار دینار داد.« الغدیر ج8 ص 286»)، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت.

اما در مورد مشورتهای حضرت علی علیه السلام با خلفا:
تمام آن چه كه از آن با عنوان همكاري امير مؤمنان عليه السلام با خلفا ياد مي‌شود به سه دسته تقسيم مي شود: 1. مشورت در امور قضائي ؛ 2. مشورت در امور دفاعي و جنگي ؛ 3. مشورت در مسائل علمي و حلّ مشكلات اعتقادي .
نقش امير المؤمنين در اين موارد حد اكثر به اندازه پاسخ به درخواست ارشاد وراهنمائي طرف مقابل است كه وظيفه هر مسلماني است . حتي اگر طرف مشورت غير مسلمان باشد ، باز هم وظيفه دارد كه با نهايت امانت‌داري وي را راهنمايي كند ؛ چه رسد به اين كه اگر مسأله حفظ اساس اسلام و دين خدا در ميان باشد.ابن حجر هيثمي به نقل از رسول خدا مي‌نويسد‌ : در هر قرني افراد عادلي از اهل بيت من در بين امتم خواهند بود كه تحريف گمراهان ونسبتهاي ناروا وباطل و تاويلهاي نادانان را از دين پاك ودور مي كنند، آگاه باشيد! پيشوايان شما فرستادگان شما نزد خداوند مي باشند، پس بنگريد كه چه كساني را مي فرستيد.(الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيثمي (متوفاي973هـ) ، ج 2 ، ص 441 ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417هـ - 1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط) .
امير مؤمنان عليه السلام اگر چه از منصب خلافت و جانشيني به حق رسول خدا صلي الله عليه وآله بازماند و در واقع حق مسلم ايشان را غصب كردند ؛ ولي اين موضوع دليل نمي‌شود كه به ديگر وظايف خود عمل نكند ؛ زيرا گاهي تدبير‌ها و تصميم‌گيري‌هاي غلط خلفا سبب مي‌شد ، اساس اسلام به خطر بيفتد ؛‌ در اين موارد امام وظيفه داشت كه اجازه ندهد شريعت اسلامي قرباني ندانم كاري‌ها شود ؛ مثلاً در قضيه جنگ نهاوند ، پادشاه ايرانيان لشكر عظيمي را براي نابودي اسلام فراهم كرده بود و اگر تدبير امير مؤمنان عليه السلام نبود‌ ، نه تنها لشكر عمر كه به طور قطع تمام مسلمانان و اسلام از بين مي‌رفت .در چنين موقعيتي امير المؤمنين عليه السلام وظيفه دارد كه نظام اسلامي و دين نوپا را حفظ كند ؛ چون وظيفه او همانند هر فرد مسلمان ديگر، حفظ دين است .
دخالت‌هاي امير مؤمنان عليه السلام در امور قضائي در مواردي بود كه عدم آگاهي خلفا به پيش پا افتاده ترين احكام اسلامي سبب مي‌شد كه حقي از بي‌چاره اي ضايع و به مظلومي از مسلمانان ظلم شود . در حقيقت آن‌ها پناهي جز امير المؤمنين عليه السلام نداشتند و اگر امام دخالت و از حق آنان دفاع نمي‌كرد ، به يقين راهي براي استيفاي حقوقشان نمي يافتند.
براي روشن تر شدن مطلب فقط به يك مورد از دخالت‌هاي امام در امور قضائي اشاره مي‌كنيم: ابن عباس مي گويد : زن ديوانه اي را كه زنا كرده بود نزد عمر آوردند ، با عده اي مشورت كرد و سپس دستور داد سنگسارش كنند . هنگامي كه او را براي اجراي حدّ مي بردند ، از كنار علي عليه السلام عبور كردند ، فرمود : اين زن چه كار كرده است ؟ گفتند : ديوانه اي است از فلان قبيله كه زنا كرده است وعمر دستور به رجم وي داده است . فرمود : او را بر گردانيد ، سپس نزد عمر آمد و فرمود : مگر نمي داني از سه نفر تكليف بر داشته شده است : 1. ديوانه تا زماني كه عاقل شود ؛ 2. انسان خوابيده تا بيدار شود ؛ 3. بچّه تا به سن بلوغ برسد. عمر گفت : آري ، شنيده ام ، فرمود:پس اين زن را رها كن ، عمر او را آزاد كرد و شروع به تكبير گفتن نمود . (سنن أبي داود ، سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي (متوفاي275هـ) ج 4 ، ص 140 ، ح 4399 ، كِتَاب الْحُدُودِ ، بَاب في الْمَجْنُونِ يَسْرِقُ أو يُصِيبُ حَدًّا ، ناشر : دار الفكر ، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد ؛ الاستيعاب في معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفاي463 هـ) ج 3 ، ص 1103 ، ناشر : دار الجيل - بيروت - 1412 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : علي محمد البجاوي ).
مواردي از اين قبيل به روشني اثبات مي كند كه حضور امير مؤمنان عليه السلام نقش تمام كننده‌اي در احياي احكام الهي داشته و از طرفي پشتوانه‌اي محكم بر احقاق حقوقستمديدگان وجلوگيري از ظلم وستمگري داشته است.
مشورت‌ها و همكاري‌هاي امير مؤمنان با خلفا در زمينه‌هاي دفاعي و جنگي نيز منحصر مي‌شود به مواردي كه بحران‌هاي سياسي و نظامي ـ به خاطر سوء تدبير حاكمان ـ اصل و اساس جامعه اسلامي را به خطر مي‌انداخته است ، بنابراين نبايد اين گونه راهنمائيها و همكاري‌ها را به حساب دفاع از خلفا و اعلام رضايت از آن‌ها گذاشت ؛ زيرا آن حضرت در حقيقت از ثمره بيست و سه سال زحمت طاقت فرساي رسول خدا و جانفشاني‌هاي خودش در گسترش اسلام حفاظت و نگاهباني مي‌كرد ، نه از حكومت خلفا يا تأييد لشكر كشي‌ها و جنگ‌هاي خلفا
آمار مشورت‌هاي خلفا با امير مؤمنان عليه السلام :
توجه به تعداد نظر خواهيها و مشورت و در خواست كمك فكري از امير مؤمنان عليه السلام ، از يك طرف نشان دهنده درماندگي خلفا در حلّ مشكلات و نيازمندي آنان به دانش و تجربه امير مؤمنان است، و از طرفي محدود بودن موارد مراجعه و نظر خواهي است كه گوياي ارتباط اندك و دور بودن از خلفا است.محقق معاصر شيخ نجم الدين عسكرى در كتاب «علي والخلفاء» مي نويسد: ابوبكر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خويش 14 مورد به حضرت مراجعه داشته‏ است. (علي والخلفاء ، ص 73 – 97). از مجموع 14 مورد : 9 مورد پرسشهاى علمى ؛ 4 مورد احكام شرعى و قضاوت ؛ 1 مورد نظامى بوده است . گفتنى است كه از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمى و1 مورد شرعى) مراجعه مستقيم ابوبكر به امام بوده است . در 9 مورد باقيمانده : در 2 مورد پس از مشاوره خليفه با صحابه ، امام نظر خود را اظهار نموده ، در 2 مورد به علت حضور در صحنه اظهار نظر كرده ؛ در 3 مورد به امام خبر رسيده اقدام نموده است. در 2 مورد شخصي واسطه بين امام و خليفه بوده است. حال آيا صحيح است كه بگوييم : ابوبكر در مدت خلافت خود در همه كارهاى مهم با على عليه السلام مشورت مى‏كرده و علی علیه السلام مشاور وی بوده است؟ .
عمر بن خطاب در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امير عليه السلام مراجعه داشته است . (علي والخلفاء ، ص 99 – 333 ). از مجموع 85 مورد مشورت خواهي عمر از امام على عليه السلام، 59 مورد امور قضايى ؛ 21 مورد پرسش‏هاى علمى ؛ 3 مورد امور مالى ؛ 2 مورد امور نظامى بوده است . جالب توجه اين جا است كه از مجموع 85 مورد : 27 مورد به امام عليه السلام مراجعه ابتدايى و مستقيم داشته است ؛ 13 مورد مسائل شرعى و قضايى ، 2 مورد امور مالى و 1 مورد پرسش علمى ، خليفه ابتدا به صحابه مراجعه كرده سپس نظر امام را پرسيده است. در باقيمانده موارد نيز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده است ؛ يعنى در 42 مورد با اين كه دسترسى به امام امكان پذير بوده وجود حضرت ناديده انگاشته شده است . با توجه به نكات يادشده آيا صحيح است ادعا شود كه عمر پيوسته در مشكلات و گرفتارى‏ها به امير مؤمنان مراجعه مى‏كرد و این دو ارتباط خوبی با هم داشته اند؟
عثمان در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است.(علي والخلفاء ، ص 335 – 345 ). از مجموع 8 مورد دخالت امام در امور زمان عثمان : أوّلاً: تمام اين امور در حوزه بيان مسائل شرعى و نحوه اجراى حدود وقضاوت بوده است ؛ثانياً: 3 مورد رجوع مستقيم خليفه به امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است .جالب اين در يكى از موارد عثمان به امام گفت: «إنّك لكثير الخلاف علينا». (مسند أحمد، ج 1 ص 100 ).
با توجه به مطالبی که گفته شد به این نکته کاملا پی بردید که مشاوره امیرالمؤمنین در چه شرایطی و به چه خاطر بوده است.

4)چرا همواره از عمر تعريف و تمجيد مي كرد ؟
اولا همانطور که در آدرسی که خود شبهه گر نقل کرده(نهج البلاغه فيض خطبه ۲۱۹ص۷۲۱) دقت بفرمایید , مرحوم فیض در این باره اصل ماجرا را روشن نموده و می نویسد:ازسخنان آنحضرت عليه السّلام است (درباره عمر كه از راه توريه فرموده؛يعنى درظاهر مى‏نمايد كه او را ستوده،ولى باطنا توبيخ و سر زنش نموده‏). یعنی امیرالمومنین این فرمایش را توریتا فرموده و در اصل خلیفه دوم را توبیخ کرده است.
ثانیا ملاک برای ما تنها یک شرح از نهج البلاغه نیست بلکه با دقت در شروح دیگر به مطالب جالبی بر می خوریم مثلاصبحي صالح ، از علماي اهل سنت که وی نیز شرحی بر نهج البلاغه نوشته, ميگويد مراد يكي از اصحاب حضرت علي (ع) بوده است( نهج البلاغة ، صبحي صالح ، خطبه 228 ، ص 350 ).پس آن چه كه به حضرت علي (ع) نسبت مي دهند كه در این خطبه از عمر تعريف كرده درست نيست و نامي از عمر در خطبه نيست.
ثالثا: علي (ع) در خطبه سوم نهج البلاغه، عمر را مجموعه اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى مي داند و ميگويد: سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رويى ها و اعتراض ها شدند،و من در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم.
رابعا : بنا به نقل صحيح مسلم نظر امام علي (ع) در باره ابوبكر و عمر اين بود كه آنان دروغگو ، گناهكار ، حيله گر و خيانتكار بودند . (صحيح مسلم : ج 5 ص 52 ح 4468.)

5) چرا حضرت علي حتي در ايام خلافت و حكومت خود هيچگاه از شهادت همسر خود توسط عمر يادي نكرد ؟
اولاً: در خطبه 203 نهج البلاغه آمده كه علي (ع) به هنگام دفن حضرت زهرا (س) فرمود:
أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ از اين پس اندوه من جاودانه، و شبهايم، شب زنده دارى است، تا آن روز كه نزد خدا بروم .
ثانياً: علي (ع) در دوران حكومتش نزد سليم بن قيس از شهادت حضرت زهرا ياد كرد و فرمود: فاطمه (س) از دنيا رفت در حالى كه اثر تازيانه در بازويش مانند بازوبند باقى مانده بود. )كتاب سليم بن قيس ، ص674 . )
ثالثاً: ابن عباس ميگويد:علي (ع) در جنگ صفين از كتابى كه به املاي پيامبرو به خط خودش بود برايم خواند كه چگونه حضرت زهرا عليها السّلام شهيد شد )كتاب سليم بن قيس الهلالي ، ص915 .)

6( چرا حضرت علي (ع) سه تن از فرزندان خويش را به نامهاي ابوبكر ، عمر ، عثمان نامگذاري كرد ؟
اولاً : اين نامها آن زمان مرسوم بود، ابن حجر عسقلاني در الإصابة نام 21 نفر از صحابه را ميآورد كه اسم آنها عمر و 26 نفر عثمان و سه نفر ابوبكر بوده .
ثانياً : نام برخي از اصحاب ائمه (ع) ، يزيد بن حاتم ، يزيد بن عبد الملك ، يزيد بن عمر بن طلحه و ... . آيا آنها به خاطر علاقه به يزيد بن معاويه ، بود؟ .
ثالثاً : ابوبكر كه كنيه يكي از فرزندان علي (ع) هست ، نام او محمد بوده. )التنبيه والاشراف ص 297، الارشاد ج 1 ص 354 . )و حضرت به خاطر علاقه خود به عثمان بن مظعون ، نام فرزندش را عثمان گذاشت. )مقاتل الطالبيين ، ص 55 و تقريب المعارف ، ص 294. )
و عمر بن الخطاب به دليل خشونت ذاتي كه داشته ، نام فرزند علي (ع) را همنام خود قرار داد وكان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن عليّ بإسمه . )أنساب الأشراف ج 1 ص 192، تهذيب التهذيب ج 7 ص 427. )هم چنين نام تعدادي از مسلمانان را نيز تغيير داد. (اسدالغابة ج 3 ص 284، طبقات ج 6 ص 76 ، الاصابة ج 5 ص472. )
رابعاً : اگر نامگذاري نشانه روابط خوب هست ، چرا خلفاء هيچ کدام از فرزندان خود را علي وحسن و حسين (ع) نامگذاري نكردند.

7.) راستي چرا حضرت علي دختر خود به نام ام كلثوم را از همان همسر شهيدش بدنيا آمده بود ، به نكاح قاتل همسر خود درآورد ؟
از موضوعات سؤال برانگيز در تاريخ اسلام، ازدواج جناب امّ كلثوم(عليها السلام) با خليفه دوم عمربن خطّاب است. علّت سؤال برانگيز بودن آن، حوادث غم بار پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، كنار گذاشتن اميرمؤمنان على(عليه السلام) از خلافت و يورش به خانه فاطمه زهرا(عليها السلام) است. مداركى نشان مى دهد كه در همه آن حوادث تأسف برانگيز و اندوهبار، خليفه دوم نقش اساسى و تأثيرگذار داشت; از اين رو، اين سؤال همواره ذهن مسلمانان را به خود مشغول ساخته كه اگر خليفه دوم در حمله به خانه حضرت زهرا، ضربه زدن به وى و ايجاد غم و اندوه در قلب آن بانوى بزرگ نقش داشته، چگونه على(عليه السلام)دخترش را به ازدواج او درآورد؟! آيا اصلا چنين ازدواجى صورت گرفت؟ و اگر ازدواجى صورت گرفت بر اساس چه مصلحتى انجام شد؟ و تا چه مرحله اى پيش رفت؟ برخى از عالمان اهل سنّت وقوع چنين امرى را دليل بر انكار آن حوادث مى دانند و معتقدند هرگز حمله اى به خانه حضرت زهرا(عليها السلام)نشد و شهادت آن حضرت را نيز غير واقعى مى دانند. در حالى كه مى دانيم، اصل يورش به خانه آن حضرت و توهين به بانوى بزرگ اسلام و على(عليه السلام) جاى ترديد نيست و تهديد به آتش زدن خانه براى اجبار به بيعت نيز، در كتب معتبر اهل سنت آمده است و برخى نيز آورده اند اين تهديد عملى شد.( رجوع كنيد به كتاب: آتش در خانه وحى. (از مجموعه مسائل سؤال برانگيز در تاريخ اسلام، شماره 2) و كتاب «يورش به خانه وحى» تأليف آيت الله جعفر سبحانى ) عالمان مكتب اهل بيت نيز در كتب تاريخى و حديثى خود آن را به طور مشروح مورد بحث قرار داده اند و اين مسأله ميان شيعيان معروف و مورد اتفاق است.( بحارالانوار، ج 43)، با اين پيش فرض بايد سراغ سؤال فوق رفت كه آيا دختر فاطمه(عليها السلام)در زمان خلافت عمر به نكاح وى درآمد؟ تحقق چنين امرى با آن سابقه چگونه سازگار است؟ اين پرسش را بايد در چند محور مورد بررسى قرار داد:
اوّل: امّ كلثوم كيست؟ _دوم: سخن دانشمندان پيرامون اين ازدواج _سوم: تأمّلاتى پيرامون اين ازدواج
_چهارم: بررسى اسناد اين خبر در كتب اهل سنّت و اماميه _پنجم: تهديدها و ضرورت ها
اوّل: امّ كلثوم كيست؟
ابن عبدالبر در استيعاب، ابن اثير در اسدالغابه و شيخ مفيد در ارشاد، امّ كلثوم را به همراه حسن، حسين و زينب(عليهم السلام) از فرزندان فاطمه و على(عليهما السلام) دانسته اند.( . الاستيعاب، ج 4، ص 1893، شماره 4057 (شرح حال حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)) ; ج 4، ص 1954، شماره 4204 (شرح حال ام كلثوم). استيعاب تصريح مى كند كه امّ كلثوم قبل از وفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) متولد شد; اسدالغابة، ج 6، ص 387، شماره 7578 ; ارشاد مفيد، ج 1، ص 354 )، طبرى و ابن شهر آشوب علاوه بر آن، محسن را نيز از فرزندان آن دو بزرگوار مى دانند كه در كودكى سقط شد و وفات يافت.( تاريخ طبرى، ج 5، ص 153 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 89).نام امّ كلثوم در موارد متعدد و حساس از تاريخ اميرمؤمنان تا زمان امام حسين(عليهما السلام) به چشم مى خورد. از جمله: در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم كه سحرگاهش اميرمؤمنان على(عليه السلام) ضربت خورد، آن حضرت افطار را مهمان دخترش امّ كلثوم بود(بحارالانوار، ج 42، ص 226) و هنگامى كه خبر شهادت پدر را از زبانش شنيد، بى تاب شد و گريه كرد و اميرمؤمنان(عليه السلام)وى را دلدارى داد.(همان مدرك، ص 223).در سفر تاريخى امام حسين(عليه السلام) به سمت كوفه و حادثه عاشوراى سال 61 هجرى نيز همراه برادرش بود و آنجا كه امام حسين(عليه السلام) براى خداحافظى به خيمه آمد و از زنان حرم خداحافظى كرد، از امّ كلثوم، همراه با سكينه، فاطمه و زينب نام برد و فرمود: (يا سكينة، يا فاطمة، يا زينب، يا امّ كلثوم عليكنّ منّى السّلام).( بحارالانوار، ج 45، ص 47).در ماجراى اسارت نيز نام امّ كلثوم ديده مى شود. او در كوفه پس از زينب كبرى(عليها السلام) براى مردم خطبه خواند و آنها را سرزنش كرد(همان مدرك، ص 112) و در شام، پس از رسوايى يزيد و آنگاه كه يزيد به ظاهر درصدد جبران جنايات خود بر آمد و به امّ كلثوم گفت: اين اموال را در برابر آن مشكلات و سختى ها از ما بگير; پاسخ داد: «يا يزيد، ما أقلّ حياءك وأصلب وجهك، تَقتُل أخي وأهل بيتي وتُعطيني عوضهم; اى يزيد چقدر بى حيا و بى شرمى! برادر و خاندان ما را مى كشى و اكنون مى خواهى عوض آن ها را به ما بپردازى (و با اموال، آن جنايت عظيم را جبران كنى؟!)».( همان مدرك، ص 197).مطابق برخى از نقل هاى تاريخى ام كلثوم در زمان حكومت معاويه و امارت سعيد بن عاص بر مدينه (قبل از سال 54) وفات يافت.( اعيان الشيعه، ج 3، ص 485) ابن عبدالبرّ و ابن حجر نيز وفات او را زمان امام حسن(عليه السلام) مى دانند(الاستيعاب، ج 4، ص 1956; اسدالغابة، ج 6، ص 387) ولى با پذيرش حضور ام كلثوم در حوادث كربلا بايد وفات وى سال 61 هجرى به بعد بوده باشد و لذا بعضى وفات او را چهارماه پس از بازگشت اسرا از شام دانسته اند. (اعلام النساء، ص 238-247).
دوم: سخن دانشمندان پيرامون اين ازدواج
ماجراى ازدواج آن حضرت با خليفه دوم، همواره در ميان نويسندگان و مورّخان مطرح بوده است و ابعاد آن مورد بررسى قرار گرفته است. بعضى آن را منكر شده اند(شيخ مفيد در يك كتاب ازدواج امّ كلثوم را رد كرده است (المسائل السروية، ص 86)، ولى در كتابى ديگر آن پذيرفته است و آن را بر اساس ضرورت مى داند (المسائل العكبرية، ص 62-61). علاّمه سيّد ناصر حسين موسوى هندى نيز در كتاب إفحام الاعداء والخصوم اين ازدواج را ردّ كرده است)،وبرخى وقوع آن را پذيرفته اند، يعقوبى و طبرى سال آن را هفدهم هجرى دانسته اند(تاريخ طبرى، ج 4، ص 69 ; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 149) و بعضى نيز براى او فرزندى از عمر ذكر كرده اند به نام زيد بن عمربن الخطاب(تهذيب الاحكام، ج 9، ص 362، ح 15) و برخى دخترى به نام رقيه را نيز افزوده اند. (طبقات الكبرى، ج 3، ص 14 ; الاصابة فى معرفة الصحابة، ج 8 ، ص 465 ; الاستيعاب، ج 4، ص 1956).غالب مورّخان اهل سنت نظر اخير را پذيرفته اند و در كتاب هاى تاريخى و حديثى خود آن را ذكر كرده اند (كه در لابه لاى بحث هاى آينده خواهد آمد) و در كتاب هاى فقهى (بحث چگونگى ايستادن امام در نماز ميّت در برابر جنازه زن و مرد) نيز به آن استناد كرده اند.( المجموع نووى، ج 5، ص 224 ; مغنى المحتاج، ج 1، ص 348; المبسوط (سرخسى)، ج 2، ص 65 ; مغنى ابن قدامه، ج 2، ص 395). سيّد مرتضى معتقد است اين ازدواج پس از تهديدها وكشمكش هاى فراوان اتفاق افتاد و در حال اختيار و با رغبت نبوده است. (رسائل المرتضى، ج 3، ص 149).علامه شوشترى نيز در قاموس الرجال اصل ازدواج را مى پذيرد.( قاموس الرجال، ج 12، ص 215-216).ابومحمد نوبختى معتقد است كه امّ كلثوم كوچك بود (هر چند عقد واقع شد، ولى) پيش از وقوع زفاف، عمر از دنيا رفت.( بحارالانوار، ج 42، ص 91). بنابراين، چهار نظر درباره اين ازدواج وجود دارد: نخست آنكه حضرت دخترى به نام امّ كلثوم نداشت. دوم اينكه دخترى به اين نام داشت، ولى با خليفه دوم ازدواج نكرد. سوم آنكه ازدواج كرد، ولى به عروسى منتهى نشد. چهارم اينكه ازدواج به صورت كامل انجام شد، ولى طبق نظر جمعى، تحت فشار و اجبار بود.
سوم: تأمّلاتى پيرامون ازدواج
هر چند جمعى تحقّق اين ازدواج را پذيرفته اند و از نظر روايتى و تاريخى آن را قبول كرده اند، ولى از نظر درايتى و محتواى خبر، امورى نقل شده است كه تأمّل برانگيز است:
1. افسانه سرايى و زشتى هاى خبر
پيرامون ازدواج و مقدمات آن، در كتاب هاى اهل سنت مطالبى نقل شده است، كه بسيار زشت و زننده و دور از شأن يك مسلمان متشرّع است. نمونه هايى از آن را نقل مى كنيم:
الف) ابن عبدالبر در استيعاب نقل مى كند: «عمر به على(عليه السلام)گفت: امّ كلثوم را به همسرى من در بياور، كه من مى خواهم با اين پيوند به كرامتى كه احدى به آن نرسيده است، دست يابم!! على(عليه السلام) فرمود: من او را به نزد تو مى فرستم... امام(عليه السلام) امّ كلثوم را همراه با پارچه اى نزد عمر فرستاد و فرمود از طرف من به او بگو: اين پارچه اى است كه به تو گفته بودم. امّ كلثوم نيز پيام امام(عليه السلام) را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت بگو، من پسنديدم و راضى شدم، خدا از تو راضى باشد! آنگاه عمر دست بر ساق امّ كلثوم نهاد و آن را برهنه كرد!!
امّ كلثوم گفت: چه مى كنى؟ اگر تو خليفه نبودى، بينى ات را مى شكستم! آنگاه نزد پدر برگشت و گفت: مرا نزد پيرمرد بدى فرستادى!».( الاستيعاب، ج 4، ص 1955؛ فراموش نكنيد كه اين سخن از يكى از منابع معروف اهل سنت نقل شده است).
ب) در نقل ديگرى از ابن حجر عسقلانى آمده است كه: امّ كلثوم ناراحت شد و خطاب به عمر گفت: اگر تو خليفه نبودى به چشمت ضربه اى مى زدم (آن را كور مى كردم!).( الاصابة، ج 8، ص 465).
ج) خطيب بغدادى زشت تر از اين را در كتاب خود نقل كرده و مى نويسد: در پى درخواست عمر، على(عليه السلام)دخترش را آرايش كرد و او را سوى عمر روانه كرد; وقتى كه عمر او را ديد، برخاست و ساق پايش را گرفت و گفت: به پدرت بگو من پسنديدم (سه بار تكرار كرد). وقتى دختر به نزد پدر آمد، گفت: عمر مرا به سوى خود خواند و هنگامى كه برخاستم، ساق پايم را گرفت و گفت: از جانب من به پدرت بگو، من پسنديدم!!( تاريخ بغداد، ج 6، ص 180).
راستى اين نقل ها چقدر ناخوشايند است! پدرى مانند على(عليه السلام)دخترش را بدين صورت نزد بيگانه اى بفرستد و پس از آنكه دختر، برخورد زشت او را نقل مى كند، پدر نيز آرام باشد!!
آيا اين عدّه از علما معتقدند عدالت عمر با چنين حركاتى همچنان صدمه نمى بيند و سدّ محكم «عدالت صحابه!» با اين نوع كارها رخنه اى نمى پذيرد كه آن را در كتاب هاى معروف خود آورده اند؟!
سبط بن جوزى كه اين نقل ها را ديده، بسيار برآشفته و مى نويسد: «به خدا سوگند اين كار قبيح است، حتى اگر آن دختر، كنيزكى بود نيز چنين كارى جايز نبود (چه برسد كه او حرّه بود). سپس مى افزايد: به اجماع مسلمانان لمس زن اجنبى جايز نيست، پس چگونه آن را به عمر نسبت مى دهند».( تذكرة الخواص، ص 321)
روشن است كه چنين نقل هايى را نه شيعيان مى پذيرند و نه عالمان منصف و حق جوى اهل سنّت; ولى جمعى از جاعلان تاريخ، براى صدمه زدن به چهره قدسى اميرمؤمنان على(عليه السلام) به اين نوع نقل هاى ركيك روى آورده و پيرامون اين ازدواج داستان سرايى ها كرده اند!
2. سنّ امّ كلثوم به هنگام ازدواج
همان گونه كه نقل شد، يعقوبى و طبرى سال ازدواج امّ كلثوم با عمر را سال هفدهم هجرى دانسته اند.( ابن سعد نيز در طبقات مى نويسد: «تزوّجها عمر بن الخطاب و هى جارية لم تبلغ; عمر با امّ كلثوم ازدواج كرد، در حالى كه هنوز امّ كلثوم به سنّ بلوغ نرسيده بود». (طبقات الكبرى، ج 8، ص 338). ابن جوزى نيز در المنتظم (ج 4، ص 237) مى نويسد: عمر در حالى با ام كلثوم ازدواج كرد كه وى به سنّ بلوغ نرسيده بود. هر چند ذهبى ولادت او را سال ششم هجرى نوشته است (سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 500)، و در نتيجه سال هفدهم بايد سنّ او 11 سال باشد، ولى با توجه به سخن على(عليه السلام) كه او را كودك دانست و سخن ديگر مورّخان كه گفته اند او به سنّ بلوغ نرسيده بود، نقل ذهبى نادرست است و نبايد سنّ او به 9 سال (زمان بلوغ دختران) رسيده باشد)، و لذا امّ كلثوم در آن سال، كمتر از نُه سال سن داشت; آيا پذيرفتنى است كه على(عليه السلام) دختر هشت ساله خود را ـ با رضايت ـ به نكاح پيرمردى 57 ساله ـ با فاصله سنى حدود 50 سال ـ درآورد؟!! در پاره اى از تواريخ نيز نقل شده است كه على(عليه السلام) در پى درخواست عمر گفت: «إنّها صبيّة; او كودك است».( طبقات الكبرى، ج 8 ، ص 339) آيا با اين حال راضى به اين ازدواج شد؟ سخت مى شود آن را باور كرد!(هر چند فاصله سنّى پيامبر(صلى الله عليه وآله)با برخى ازهمسرانش نيز زياد بود، ولى مى دانيم آنها با افتخار به همسرى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مى آمدند و گاه پيشنهاد ازدواج از طرف خود آنان مطرح مى شد و با ازدواج مورد بحث، كه على(عليه السلام) با آن موافق نبود و عمر با اصرار از امّ كلثوم خواستگارى كرد، (كه بحث آن خواهد آمد) تفاوت دارد).
3. تندخويى
تندخويى عمر زبانزد خاصّ و عام بود و در كتب اهل سنّت به طور گسترده نقل شده است تا آنجا كه وقتى به خلافت رسيد، نخستين كلماتى كه ـ مطابق نقل طبقات ابن سعد ـ بر روى منبر بر زبانش جارى ساخت اين بود: «أللّهم إنّي شديد ]غليظ[ فليّني، وإنّى ضعيف فقوّني، وإنّي بخيل فسخّني; خدايا من تندخويم پس مرا نرم و ملايم قرار ده! و من ضعيفم، پس مرا قوى ساز! و من بخيلم پس مرا سخى گردان».( همان مدرك، ج 3، ص 208).ولى گويا اين حالات ـ طبق نقل روايات اهل سنّت ـ همچنان در او باقى ماند; زيرا از تاريخ استفاده مى شود كه به همين دليل، برخى از زنان حاضر به همسرى وى نمى شدند.طبرى نقل مى كند كه عمر، امّ كلثوم دختر ابوبكر را از عايشه خواستگارى كرد، در حالى كه او كوچك بود. عايشه ماجرا را با خواهرش امّ كلثوم در ميان گذاشت. امّ كلثوم گفت: من نيازى به او ندارم! عايشه گفت: نسبت به خليفه بى ميلى؟ پاسخ داد: «نعم، إنّه خشن العيش، شديد على النّساء; آرى، زيرا او در زندگى سخت گير است و نسبت به زنان نيز با خشونت برخورد مى كند».( تاريخ طبرى، ج 4، ص 199، اين مطلب در كامل ابن اثير (ج 3، ص 54) نيز آمده است)، مشاهده مى كنيم حتى دختر كوچكى مانند امّ كلثوم فرزند ابوبكر نيز از خشونت وى با خبر بود.
مطابق نقل ديگر: امّ كلثوم دختر ابوبكر به خواهرش عايشه گفت: تو مى خواهى من به ازدواج كسى در آيم كه تندى و سخت گيرى او را در زندگى مى دانى؟! سپس افزود: «والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله(صلى الله عليه وآله) ولأصيحنّ به; به خدا سوگند اگر چنين كنى من كنار قبر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى روم و در آنجا فرياد مى زنم».( الاستيعاب، ج 4، ص 1807)،همچنين مطابق نقل بلاذرى، طبرى و ابن اثير، هنگامى كه يزيد بن ابوسفيان از دنيا رفت، عمر از همسرش امّ ابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى كرد، وى نپذيرفت و گفت: «لأنّه يدخل عابساً ويخرج عابساً، يغلق أبوابه ويقلّ خيره; او عبوس و خشمگين وارد منزل مى شود و عبوس و عصبانى خارج مى شود، درِ خانه را مى بندد و خيرش اندك است»(انساب الأشراف، ج9،ص 368 ; تاريخ طبرى،ج 4،ص 400; كامل ابن اثير، ج 3، ص 55.)بنابراين، چگونه مى شود امام على(عليه السلام) ـ با رضايت و طيب خاطر ـ دخترش را به او داده باشد؟
4. انگيزه اين ازدواج
ابن حجر در كتاب خود نقل مى كند كه عمر، امّ كلثوم را از على(عليه السلام)خواستگارى كرد. آن حضرت فرمود: «من دخترانم را براى فرزندان [برادرم] جعفر نگه داشته ام». عمر اصرار كرد و گفت: «او را به ازدواج من درآور، كه هيچ مردى مانند من از او مراقبت نخواهد كرد». على(عليه السلام)نيز پذيرفت و عمر به نزد مهاجران آمد و گفت: به من تبريك بگوييد! گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر تزويج با دختر على(عليه السلام). زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: «كلّ نسب و سبب سيقطع يوم القيامة إلاّ نسبي وسببي; هر نسب و سببى در روز قيامت قطع خواهد شد، مگر نسبت و خويشاوندى با من» لذا خواستم با اين ازدواج از اين موهبت بهره مند شوم».( الاصابة، ج 8، ص 467. همچنين ر.ك: الاستيعاب، ج 4، ص 1955)، ابن اثير اين عبارت را آورده است كه عمر گفت: من پيش از اين با آن حضرت (به خاطر آنكه پدر زن او بودم) نسبت پيدا كردم، و اكنون دوست داشتم داماد اين خاندان شوم.( اسدالغابة ، ج 6، ص 387)،مطابق نقل يعقوبى، عمر علّت اين درخواست را به خود على(عليه السلام)نيز گفت.( تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 149)،بيان اين انگيزه از سوى خليفه دوم نيز بعيد است و تصوّر نمى كنيم كه وى را چنين انگيزه اى وادار به خواستگارى از امّ كلثوم كند; زيرا مطابق نقل بلاذرى در انساب الأشراف: هنگامى كه على(عليه السلام) براى بيعت با ابوبكر حاضر نشد، عمر به سوى خانه آن حضرت حركت كرد، در حالى كه فتيله اى آتشين در دست داشت. فاطمه را نزديك درِ خانه ملاقات كرد; فاطمه(عليها السلام) وقتى عمر را با آتش ديد، فرمود: «يابن الخطّاب! أتراك محرقاً علىَّ بابي; اى پسر خطّاب تو مى خواهى درِ خانه مرا بسوزانى؟!» عمر با صراحت گفت: آرى.( انساب الاشراف، ج 1، ص 586. ابن عبد ربّه (ج 4، ص 259) شبيه همين ماجرا را آورده است)، مطابق نقل دانشمند معروف اهل سنت ابن قتيبه دينورى: عمر دستور داد هيزم بياورند و آنها كه در منزل فاطمه اجتماع كرده بودند را تهديد كرد، از خانه بيرون بيايند و بيعت كنند و گرنه خانه را آتش مى زنم. به او گفته شد: «يا ابا حفص! إنّ فيها فاطمة; اى اباحفص (كنيه عمر است) فاطمه داخل اين خانه است!» «فقال: وإن; گفت: هر چند فاطمه آنجا باشد».( الامامة والسياسة، ج 1، ص 30)، طبرى نيز حمله به خانه على(عليه السلام) و تهديد به سوزاندن خانه را آورده است.( تاريخ طبرى، ج 3، ص 202)، آيا آزردن فاطمه و بى احترامى به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگيزه نجات اخروى سازگار است؟! آن هم آزردن كسى كه آزار و رنجش او آزار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)است (فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها).( مسند احمد، ج 4، ص 5 ; شبيه به آن صحيح بخارى، ج 6، ص 158)، بنابراين، به فرض كه ازدواجى هم صورت گرفته باشد، به يقين براى انتساب به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) جهت روز رستاخيز نبوده است; بلكه انگيزه هاى ديگرى داشته است!
چهارم: بررسى اسناد اين خبر در كتب اهل سنّت و اماميه
كتب اهل سنت به طور گسترده اين ماجرا را به گونه هاى مختلف نقل كرده اند كه بخش هايى از آن گذشت. برخى از محققان اسناد آن را بررسى كرده و روشن ساخته اند كه اسناد همه آنها ـ طبق معيارهاى خود اهل سنت نيز ـ ضعيف است.( ر.ك: ازدواج ام كلثوم با عمر، نوشته آيت الله سيد على حسينى ميلانى)، در صحيح بخارى نيز اشاره اى به اين ماجرا شده است.( صحيح بخارى، ج 3، ص 222، كتاب الجهاد والسّير)، بسيارى از عالمان اهل سنّت همه آنچه در اين كتاب آمده است را صحيح مى دانند، ولى در سند اين حديث در صحيح بخارى ابن شهاب زُهرى واقع شده است كه هر چند او از نظر علماى رجال اهل سنّت توثيق شده است، ولى از نقل هاى تاريخى بر مى آيد كه او با بنى اميه و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) همكارى نزديك داشته و احتمال جعل در خبر وى وجود دارد و شايد به همين علّت ماجراى اين ازدواج در صحيح مسلم ـ با آنكه پس از صحيح بخارى نوشته شده ـ نيامده است. علاوه بر آنكه صحيح بخارى به آن علّت كه حديث متواتر غدير را در كتاب خود نياورده و حديث متواتر ثقلين را از قلم انداخته (با آنكه ديگر كتب صحاح آورده اند) مورد انتقاد انديشمندان منصف و صاحب نظران غير متعصب است. تلاش بخارى همواره بر آن است كه حوادث صدر اسلام را كاملا آرام نشان دهد و آنچه از ستم بر اهل بيت(عليهم السلام)گذشته را ناديده بگيرد. جفاهاى او نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) براى همه انديشمندان منصف روشن است. او در حالى كه در كتابش حتى يك حديث از امام حسن(عليه السلام) نياورده است، همچنين از امام صادق(عليه السلام) تا امام عسكرى(عليه السلام)حديثى نقل نكرده، از عمران بن حطّان (از رؤساى خوارج و از خطباى آنان) و از عمرو بن عاص و مروان بن حكم و معاويه رواياتى نقل مى كند. به هر حال، يك محقّق منصف نمى تواند به همه آنچه كه بخارى نقل كرده اعتماد كند.
در كتاب هاى روايى اماميه اين ماجرا اينطور نقل شده است: كلينى در كافى از معاوية بن عمار نقل مى كند كه از امام صادق(عليه السلام)پرسيدم: درباره زنى كه شوهرش از دنيا رفت، آيا در همان خانه عدّه وفات نگه دارد و يا هر جا خواست مى تواند برود؟ امام صادق(عليه السلام)فرمود: «مى تواند هر جا خواست برود». آنگاه افزود: «إنّ عليّاً لمّا تُوفِّى عُمر أتى اُمّ كلثوم فانطلق بها إلى بيته; على(عليه السلام) پس از مرگ عمر، آمد و ام كلثوم (همسر عمر) را به خانه برد».( كافى، ج 6، ص 115، ح 1)، شبيه همين روايت را سليمان بن خالد نيز از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند(همان مدرك، ح 2); ولى روشن نيست كه آيا اين امّ كلثوم فرزند على(عليه السلام) بوده است، يا ربيبه آن حضرت و يا دخترى كه تحت كفالت او بزرگ شده بود؟به هر حال، با فرض پذيرش اين دو روايت، در دو روايت ديگر كتاب كافى سبب اين ازدواج ذكر شده است كه بررسى خواهد شد.
پنجم: تهديدها و ضرورت ها
با صرف نظر از تأمّلاتى كه پيرامون جزئيات اين ماجرا ذكر شد، اگر اصل ازدواج هم پذيرفته شود، هرگز به معناى وجود رابطه نيكو ميان اميرمؤمنان على(عليه السلام) و خليفه دوم نيست. رواياتى كه از شيعه و سنّى نقل شده است، نشان مى دهد خليفه دوم به سبب موقعيت خود در جايگاه خلافت مسلمين از تهديد استفاده مى كرد (كه شرح آن خواهد آمد). و البته نيك مى دانست طرف او مردى است كه براى هدف مهم تر يعنى حفظ اصل اسلام و ميراث نبوى(صلى الله عليه وآله)، تحمّل و بردبارى مى نمايد; انسانى است شريف، كه به درگيرى و نزاع اقدام نمى كند; همانگونه كه مراد و مقتداى او رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در برابر مخالفت عمر و دوستانش با نوشتن وصيت نامه و اهانت به آن حضرت، تحمّل و بردبارى به خرج داد و براى ممانعت از نزاع ودرگيرى وصيت نامه مهم خود را ننوشت. به يقين ازدواج امّ كلثوم، از امامت و خلافت مهم تر نبود! اميرمؤمنان(عليه السلام) پس از مقاومت و مخالفت، آنگاه كه سقيفه نشينان مصمّم شدند به هر قيمتى خلافت را به چنگ آورند و آن را از اهلش دور نگه دارند، به صبر و تحمّل روى آورد و حتّى براى پيشبرد اسلام از دادن مشورت به خلفاى وقت دريغ نداشت. اميرمؤمنان(عليه السلام) درباره كناره گيرى از خلافت ـ پس از كشمكش ها ـ مى فرمايد: «... فسدلتُ دُونَها ثوباً، وطويتُ عنها كَشْحاً; من در برابر آن پرده اى افكندم و پهلو از آنها تهى كردم (و خود را كنار كشيدم)».( نهج البلاغه، خطبه سوم (خطبه شقشقيه) ; الغارات، ج 2، ص 768)، در اين مسير، به صبرى جانكاه روى آورد; آنجا كه مى فرمايد: «فصبرتُ وفى العين قذى وفى الحلق شجا أرى تراثى نهباً; من شكيبايى كردم در حالى كه گويى چشم را خاشاك پر كرده و استخوان، راه گلويم را گرفته بود، چرا كه مى ديدم ميراثم به غارت مى رود».( نهج البلاغه خطبه سوم (خطبه شقشقيه); الغارات، ج 2، ص 768.)،
ارتداد بسيارى از قبايل و سر برآوردن جمعى از يهود و نصارا و منافقان پس از ارتحال رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را بسيارى از مورّخان ذكر كرده اند. (السيرة النبوية (ابن هشام)، ج 2، ص 665 ; تاريخ طبرى، ج 3، ص 225)، در اين صورت دامن زدن امام على(عليه السلام) به كشمكش و درگيرى، اصل اسلام و دين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را در خطر عظيم ترى قرار مى داد.
اكنون به سراغ تهديداتى مى رويم كه در ماجراى ازدواج امّ كلثوم صورت گرفت:
مطابق نقل ابن جوزى هنگامى كه على(عليه السلام) در پى خواستگارى از امّ كلثوم فرمود: او كودك است; عمر (با ناراحتى) گفت: «إنك والله ما بك ذلك، ولكن قد علمنا ما بك; به خدا سوگند! اين كه مى گويى عذر نيست (و بهانه است) و ما مقصود تو را مى دانيم (كه با ما خوب نيستى)».(المنتظم، ج 4، ص 238) در اين تعبيرات، ناخوشايندى عمر از جواب ردّ على(عليه السلام)آشكار است.در المعجم الكبير طبرانى و مجمع الزوائد هيثمى آمده است كه على(عليه السلام) با عقيل، عباس و حسين(عليه السلام) درباره درخواست خليفه دوم مشورت كرد. آنگاه در برابر سخن عقيل فرمود: «والله ما ذاك من نصيحة،ولكن دِرّة عمر أحرجته الى ماترى; اين سخن او از سر خيرخواهى نبود، بلكه تازيانه عمر او را به آنچه مى بينى واداشته است».( المعجم الكبير، ج 3، ص 44-45 ; مجمع الزوائد، ج 4، ص 271)،در منابع روايى اماميه، تهديد به صورت روشن تر بيان شده است. در روايتى كه هشام بن سالم از امام صادق(عليه السلام)نقل مى كند، آمده است: هنگامى كه عمر امّ كلثوم را از على(عليه السلام) خواستگارى كرد، حضرت فرمود: او كودك است (و جواب ردّ به او داد); عمر، عباس عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ملاقات كرد و ماجرا را براى وى بيان كرد و آنگاه عباس را تهديد كرد: «أما والله لأُعوِّرنَّ زمزم ولا أدعُ لكم مَكْرُمةً إلاّ هدمتُها، ولأُقيمنّ عليه شاهدَيْن بأنّه سَرق، ولأَقطعنَّ يمينه; به خدا سوگند! من چاه زمزم را (كه افتخار سقايت آن با توست) پر خواهم كرد و تمامى كرامتى كه براى شماست از بين خواهم برد و دو شاهد براى اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه مى كنم و دستش را قطع خواهم كرد!». عبّاس به محضر على(عليه السلام) آمد و تهديدات عمر را بازگو كرد و از آن حضرت خواست كه امر ازدواج را به عهده او بگذارد و على(عليه السلام)نيز به دست او سپرد.( كافى، ج 5، ص 346، ح 2) و عباس آن را سامان داد و امّ كلثوم را به تزويج عمر درآورد.(بحارالانوار، ج 42، ص 93)،فشرده همه اين تهديدات را امام صادق(عليه السلام) در يك جمله كوتاه و پرمعنا اين گونه بيان فرمود: «إنّ ذلك فرج غُصبناه; اين ماجرا (ازدواج عمر با امّ كلثوم) ناموسى بود كه از ما غصب شد».( كافى، ج 5، ص 346، ح 1)،با روحيه اى كه از خليفه دوم در ماجراى تهديد حمله به خانه حضرت زهرا(عليها السلام) و انجام آن نشان داريم، مى توان باور كرد كه در اين ماجرا نيز تهديدش را عملى سازد. ابن ابى شيبه به سند صحيح از زيد بن اسلم از پدرش اسلم نقل مى كند: پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه براى ابوبكر بيعت گرفته مى شد، على(عليه السلام) و زبير بر فاطمه ـ دختر رسول خدا ـ وارد مى شدند و با وى درباره كارشان مشورت مى كردند. اين خبر به گوش عمربن خطّاب رسيد. وى آمد و بر فاطمه وارد شد و گفت: «... به خدا سوگند! اگر اين چند نفر همچنان به كار خويش ادامه دهند، آن محبوبيت (تو نزد ما) مانع نخواهد شد كه خانه را بر آنان آتش نزنم!». در ادامه اسلم نقل مى كند كه پس از بيرون رفتن عمر، فاطمه(عليها السلام)به آنان (على و زبير و ...) گفت: مى دانيد عمر نزد من سوگند خورده است كه اگر شما (براى مشورت و ادامه مخالفت) به نزد من بياييد، خانه را بر شما آتش بزند» سپس افزود: «وايم الله ليمضينّ لما حلف عليه; به خدا سوگند! او سوگندش را عملى خواهد كرد».( مصنف ابن ابى شيبه، ج 8، ص 572، ح 4)، اين سوگند صديّقه طاهره است كه از روحيه وى خبر مى دهد و معتقد است، او چنين تهديدى را عملى خواهد كرد! بنابراين، در اينجا نيز عمر مى توانست تهديدش را عملى كند، به ويژه آنكه او در آن زمان خليفه رسمى بود و قدرت فراوانى داشت! در نتيجه، اگر ازدواجى صورت گرفته باشد، اميرمؤمنان على(عليه السلام)به اضطرار، به آن رضايت داد و طبيعى است كه در چنين صورتى هرگز پيوند مزبور نشانه وجود مودّت و محبّت نبوده است، نظير اين قضيه را خداوند در قرآن كريم از قول لوط پيامبر(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت در برابر قوم كافر خود كه به قصد مهمانانش به منزل وى هجوم آوردند، فرمود: «(هَؤُلاَءِ بَنَاتِى إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ); اگر مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد، اين دختران من حاضرند (كه با آنها ازدواج كنيد)».( حجر، آيه 71)، در نتيجه، اگر ازدواجى تحت شرائط خاصّ صورت گيرد و امامى همانند اميرمؤمنان(عليه السلام) به سبب مصلحتى مهم به اين امر رضايت دهد، نه اشكالى بر آن حضرت وارد است; و نه علامت مودّت و دوستى است. بايد از كسانى كه اين بحث را طرح كرده اند سپاسگزارى نمود كه با طرح اين بحث بُعد ديگرى از مظلوميت اميرمؤمنان على(عليه السلام) را آشكار نمودند و خود در اشكال تازه اى قرار گرفتند. همان گونه كه آن حضرت در پاسخ به معاويه كه بر آن حضرت طعنى زد كه تو كسى بودى كه همچون شتر افسار زده، كشان كشان براى بيعت بردند، فرمود: «وقلت: انّى كنتُ أُقاد كما يُقاد الجملُ المخشوش حتى أُبايِع، ولعمرُ اللهِ لقد أردتَ ان تَذمَّ فمدحتَ، وأن تفضح فافتضحتَ; و تو گفته اى: مرا همچون شتر افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم. به خدا سوگند! خواسته اى مرا مذمّت كنى، ناخودآگاه مدح و ثنا كرده اى; خواسته اى مرا رسوا سازى، ولى رسوا شده اى».
آنگاه جايگاه مظلوم را در ادامه اين پاسخ ترسيم مى كند كه مظلوميت و تحمل كردن براى مصلحتى مهم تر ايرادى نيست، آنچه نقص و عيب است، آن است كه مسلمان دچار شك و ترديد در دين خود شود. لذا در ادامه نوشت: «وما على المسلم من غَضاضة في أن يكون مظلوماً ما لم يكن شاكّاً في دينه، ولا مرتاباً بيقينه; اين براى يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود، مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند».( نهج البلاغه، نامه 28)، آرى، اگر امام(عليه السلام) در اين ماجرا نيز مظلوم بود و تن به اين ازدواج داد، نقص و عيبى بر آن حضرت نيست، بلكه بر آنان است كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) را در چنين شرايطى قرار دادند و آن امام مظلوم بار ديگر مجبور شد براى مصلحتى مهم تر و مراقبت از نهال اسلام، از درگيرى و نزاع اجتناب ورزد و اين پيشنهاد را همچون جام زهرى بنوشد و صبر و تحمّل نمايد.
جمع بندى و نتيجه بحث
امّ كلثوم دختر اميرمؤمنان و فاطمه زهرا(عليهما السلام) است. ازدواج او مورد توجه مورّخان و عالمان فريقَيْن قرار گرفت، چرا كه در تاريخ آمده است او به همسرى خليفه دوم درآمد; اين در حالى است كه عالمان اهل بيت(عليهم السلام) معتقدند عمر بن خطّاب در دور ساختن على(عليه السلام) از خلافت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و همچنين حمله و يورش به خانه فاطمه(عليها السلام)نقش محورى داشت; بنابراين، اين پرسش مطرح شد كه آيا چنين ازدواجى صورت گرفت؟ و آيا در صورت تحقّق چنين ازدواجى نمى توان نتيجه گرفت كه ميان على(عليه السلام) و عمر رابطه حسنه اى وجود داشت؟ و آيا مى تواند ضرورت و مصلحت مهم تر سبب پذيرش اين ازدواج شده باشد؟
گفته شد: برخى از عالمان، وجود دخترى به نام امّ كلثوم را براى حضرت فاطمه(عليها السلام) منكر شده اند. برخى ديگر ازدواج را قبول ندارند.برخى ديگر اصل عقد را پذيرفته اند، ولى زفاف را مردود مى دانند. و جمعى آن را از روى اضطرار و ضرورت دانسته اند. و بعضى علاوه بر پذيرش ازدواج، يك فرزند و برخى دو فرزند را براى امّ كلثوم از عمر نقل كرده اند.
ما ضمن بررسى اخبارى كه در اين زمينه از اهل سنّت وارد شده، تأمّلاتى پيرامون آن ذكر كرده ايم كه اصل ازدواج را مورد ترديد قرار مى دهد، و بحث سندى را در اخبار اهل سنّت مطرح ساخته و آنها را مورد ترديد قرار داده ايم; و با فرض صحّت ماجرا، آن را نشانه محبّت ميان اميرمؤمنان على(عليه السلام) و خليفه دوم ندانسته ايم; زيرا روشن شد كه به سبب تندخويى و تهديدات خليفه و خويشتن دارى و بردبارى مولاى متقيان على(عليه السلام) براى مصلحتى مهم تر و براى جلوگيرى از نزاع داخلى و تضعيف كيان اسلام، اميرمؤمنان على(عليه السلام) به آن رضايت داد. در حقيقت داستان اين ازدواج، برگ ديگرى از دفتر قطور مظلوميت على(عليه السلام) است.

8(چرا حضرت امام حسن و امام حسين (ع) مادام العمر از شهادت مادرشان توسط عمر يادي نكردند؟ در هيچ يك از منابع شيعه و سني در اين باره مطلبي وجود ندارد .
اولاً: امام حسن (ع) در مناظره اي كه با معاوية و دار ودسته وي داشت ، خطاب به مغيرة بن شعبة فرمود: تو همان هستى كه فاطمه دخت گرامى رسول خدا (ص) را كتك زدى ؛ تا آنجا كه خون آلود شد و فرزندي كه در رحم داشت سقط كرد. (احتجاج طبرسي ، ج 1، ص 278. )
ثانياً: امام حسين (ع) نقل مي كند كه امام علي (ع) در هنگام دفن فاطمه زهرا سلام الله عليها فرمود : بر اين مصيبت بزرگ همچون مادرى كه فرزند از دست داده مى ناليدم . يا رسول الله ! در محضر خداوند دخترت مخفيانه به خاك سپرده شد، حقّش را به زور گرفتند ، و آشكارا از ارث خود محروم گشت، و حال آن كه هنوز از رحلت تو ديرى نپائيده و ياد تو فراموش نگشته است . (الكافي ج 1 ص 458 و الأمالي ، المفيد - ص 282 . )
ثالثاً: آيا در عصري كه عمر بن خطاب به بهانه جلوگيري از گريه بر ميت تازه گذشته ، شبانه و بدون اجازه وارد خانه مردم ميشود و زنها را كتك زده و حجاب از سر آنها بر ميدارد ، ميتوان مجلس عزاداري برپا كرد؟ )المصنف ، عبد الرزاق ج 3 ، ص 557 . )

9 ( چرا مردم مدينه در قبال قتل دختر پيامبر ص سكوت كرده و هيچ اقدامي نكردند؟
اولاً: آيا عمل مردم مدينه ملاك حقانيت است يا عمل امير المؤمنين (ع) ؟پيامبر اكرم (ص) فقط در حق علي فرموده : علي مع الحق والحق مع علي
علي با حق و حق با علي است . ) تاريخ بغداد:14/322 ومجمع الزوائد :7/237. )
ثانياً: مگر مردم مدينه نبودند كه در برابر كشتن عثمان و تعرض به همسر او عكس العملي از خود نشان ندادند واجازه ندادند جنازه او را در قبرستان مسلمانان دفن كنند و مجبور شدند او را در قبرستان يهود دفن كنند تا معاويه در زمان حكومتش قبرستان يهود را به قبرستان بقيع متصل ساخت. (تاريخ طبري ج 3 ص 468 و438.)

10( چرا شما تا چند سال پيش از جريان شهادت بي خبر و فراموش بوديد و الآن بيادتان آمد؟ تقويمهاي پيش 1372 .
در پاسخ به این سوال باید گفت که درج شدن یا نشدن در تقویم تنها معیار ما، برای شرع مقدس اسلام نیست به عبارت دیگر آنچه در تقویمها ذکر شده وحی منزل و کلام خدا و معصوم نیست که بدون خطا و اشتباه باشد حتی الان هم در تقویم کنونی نیز نقصهایی است که به مرور زمان این نقصها انشاء الله برطرف می گردد همانطور که در گذشته نقصهایی بود که با توجه و درایت مسئولین امر این مشکل برطرف شده است، قضیه درج شهادت به جای وفات حضرت زهرا سلام الله علیها هم از همین قبیل است. هرچند که قبل از آن هم این مسئله بین بزرگان دین مطرح بود ولی تنها در تقویم ذکر نشده بود.
همچنین در طول تاريخ همه ساله ايام فاطميه، شيعيان به مناسبت شهادت حضرت زهرا مراسم عزاداري اقامه مي كردند و بعد از انقلاب هم اين مراسم در بيوت مراجع عظام و مقام معظم رهبري اقامه مي شود.
برای روشن شدن بحث، ما به بعضی از دلایل بر اثبات شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها اشاره می کنیم تا ببینید که هم در کتب اهل تسنن و هم شیعیان از گذشته به این مسئله اشاره شده است:
اولاً : جويني از علماي اهل سنت و استاد مورد تأييد ذهبي از رسول اكرم (ص) قضيه غصب حق فاطمه زهرا و شكستن پهلوي آن حضرت وسقط محسن او و شهيد نمودن آن بزرگوار را نقل مي كند. )فرائد السمطين ، ج2 ، ص34 و35 . )
ثانياً : حضرت علي (ع) به هنگام دفن فاطمه (س) فرمود: وَ سَتُنْبِئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا .
به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امّت تو چگونه در ستمكارى بر او اجتماع كردند، از فاطمه عليها السّلام بپرس، و احوال اندوهناك ما را از او خبر گير، كه هنوز روزگارى سپرى نشده، و ياد تو فراموش نگشته است.)نهج البلاغه خطبه 202. )

ثالثاً: در بند 8 سخن امام حسن و حسين (ع) در باره شهادت حضرت زهرا نقل شد.
رابعاً: كليني از امام كاظم (ع) نقل مي كند كه فرمود: hِنَّ فَاطِمَةَ (عليها السلام ) صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ ...
فاطمه صديقه و شهيده بود. )كافي ج 1، ص 458 . )
خامساً: در طول تاريخ همه ساله ايام فاطميه، شيعيان به مناسبت شهادت حضرت زهرا مراسم عزاداري اقامه مي كردند و بعد از انقلاب هم اين مراسم در بيوت مراجع عظام و رهبري اقامه مي شود.
سادساً: امام خميني (ره) روز 18 اسفند 1360 (13 جمادى الاول 1402.) فرمودند: من هم وفات و شهادت بانوى بزرگ اسلام را بر همه مسلمين و بر شما برادران عزيز ارتشى، سپاهى و بسيج و بر حضرت بقية اللَّه- ارواحنافداء- تسليت عرض مى كنم. )صحيفه امام/ 16/87. )
سابعاً: شهرستاني ، از علماي اهل سنت مينويسد :
عمردر روز بيعت به شکم فاطمه ( عليها السلام) ضربه زد که منجر به سقط شدننوزاد وي از شکمش شد . عمر ، فرياد مي زد اين خانه را با هر که در آن است بهآتش بکشيد ؛ و در خانه به جز علي و فاطمه و حسن و حسين کسي نبود» . )الملل والنحل ، شهرستاني ، ص83 . )
ثامنا: ابن تيميه حراني ، قضيه هجوم به خانه فاطمه را قبول ميكند ولي با توجه به عنادي كه دارد به فكر توجيه آن بر مي آيد. (منهاج السنة ، ج4 ، ص220 ).


 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: