سایت سازبیست تولزکد لوگوهای سه گوشه
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
مــــذهـــبي - فــــرهنـــــگي

23 بهمن 1390
داستان موساي كليم با خداوند رحيم در قرآن كريم، بهت‌آور و التهاب‌آفرين و مدهوش كننده است؛ آن‌گاه كه حضرت موسي متقاضي ديدار خداوند سبحان مي‌شود، نداي الهي بدو مي‌رسد كه «لن تراني» اما فرمان مي‌دهد كه رسولش به كوه بنگرد؛ در لحظه‌اي، برقي مي‌جهد و كوه متلاشي مي‌شود، زيرا تجلي آني حضرت حق، قامت استوار جبل طور را در هم پيچيده است و براي بنده خاصّ و برگزيده‌اش، علت «لن تراني» را عينيت بخشيده است.
مرتبه و جايگاه حضرت موسي (عليه السلام) اقتضاي چنين واكنش را مي‌طلبيد اما همه‌ي بندگان از اين مرتبه برخوردار نيستند، همان طور كه رسول اكرم، پيغمبر گرامي اسلام (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌و‌سلّم) در مرتبه‌اي از مراتب خلقت هست كه ربّ جليل ايشان را در خور معراج مي‌داند و اسرار هستي و كاينات و اسرار لاهوت و ناسوت را بر وي آشكار مي‌سازد اما كليم الله از شأن معراج برخوردار نيست.
بنابر اين، مراتب مخلوقات در نزد خالق، آنان را مستعد دريافتن رازها و اسرار در همان حد مي‌كند. در رأس كل هرم خلقت حضرت محمدبن عبدالله (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌و‌سلّم) و اهل بيت وي قرار دارند كه خداوند آنان را مقرب‌ترين مخلوقات براي رازداني برگزيده است. در نوشتار ذيل، نويسنده تلاش دارد تا اين شأن را از زبان معصوم باز نماياند.

سرّي بودن برخي از معارف الهي

معارف الهي، رمز و رازهايي دارد كه بيان آن‌ها براي ديگران منع شده است. اين رازها مربوط به توحيد، ولايت، انسان و معاد است. به تعبير ديگر، معارف الهي داراي سطوح مختلف است؛ همان‌گونه كه انسان داراي سطوح مختلفي‌ است، سطوحي كه با سطوح مختلف و طبقات متعدد انسان‌ها مطابقت دارد. چنان‌كه خواهيم گفت، برخي از اين معارف، ويژه‌ي وجود مبارك حضرت ختمي مرتبت و خاندان پاك اوست و هيچ كس حتي انبياء و اولياء نيز استعداد دست‌يابي به آن را ندارند، چنان‌كه آن حضرت فرمودند: مرا با خدا وقتي‌ است كه هيچ كس را در‌ آن سهمي نيست، نه ملائك مقرب در آن شريكند و نه انبياء مرسل.
گويي اين سخن، اشاره به اين نكته دارد كه اين انوار در مرتبه‌اي بر او پديدار مي‌گردد كه از تعلقات جسماني و روحاني، حتي از نبوت و رسالت نيز تجرد مي‌يابد، در حالي كه نه چون حال ملائك مقرب است تا آنان با وي شريك باشند و نه چون حال انبياء مرسل است تا رسولان الهي با او همتا باشند. حالي است فراتر از حد نبوت و رسالت و قرب ملائك؛ مقامي است كه جبرئيل در مورد آن مي‌گويد: «لو دنوت انلمة لاحترقت». و در اين صورت ديگر جبرييل وجود نخواهد داشت. در اين وقت است كه اسراري بر آن حضرت آشكار و نمايان مي‌شود كه ويژه‌ي اوست و هيچ يك از مخلوقات الهي در آن سهمي ندارند.
پيداست كه افشاي چنين رازي بر ديگران نه رواست و نه شدني. در قالب مفهوم و زبان نمي‌گنجد تا براي ديگران بيان شود يا ديگران آن را فهم كنند؛ سرّ و ويژه است. سر بودن آن، بيان‌ ناپذيري و نيز فهم ناپذيري آن را به همراه دارد. پس در موضوعات مختلف معارف ديني، حقايق و دقايقي وجود دارد كه اختصاص به مقام حضرت ختمي مرتبت و اوصياء ختميين صلوات‌الله‌عليهم اجمعين دارد.
امير مؤمنان صلوات‌الله‌عليه فرمودند: «لقد علمني رسول الله الف باب من العلم يفتح الله كل باب الف الف باب» و نيز فرمودند: «اندمجت علي مكنون علم لو ابهت به لاضطربتم اضطراب الارشية في الطوي البعيدة».
همچنين فرمودند: «و الله لو شئت ان اخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت و لكن اخاف ان تكفروا فيّ برسول الله صلي الله عليه و آله». حقايقي وجود دارد كه نه كسي را ياراي شنيدن آن است و نه كسي توان فهم آن را دارد. اين حقايق كه اسرار ويژه‌ي معارف الهي است، اختصاص به خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم دارد و هيچ كس را از آن سهم و بهره‌اي نيست، به همين خاطر است كه در پنهان داشتن آن مي‌كوشند.
عموم مردم نه‌تنها ياراي فهم اين‌گونه اسرار الهي را ندارند، بلكه از فهم معارفي كه براي آن‌ها ممكن ولي دشوار است نيز پرهيز مي‌كنند. به اين خاطر، بيان آن معارف نيز سبب حيرت و ترديد آن‌ها مي‌شود؛ از اين‌رو، آن‌گاه كه چيزي از اين معارف بر زبان خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم جاري مي‌شد، مخاطبان با ترديد مي‌پرسيدند كه: آيا غيب مي‌گويي؟ چنان‌كه از حضرت امير مؤمنان صلوات‌الله‌عليه پرسيدند.
حضرت فرمود: اين غيب نيست بلكه از صاحب علمي، فرا گرفته‌ام. به گفته برخي از عارفان بزرگ، مقصود از صاحب علم، حضرت ختمي مرتبت است. نمونه‌هاي فراوان از پرهيز اولياء خدا از افشاء اسرار الهي، در اخبار و روايات وجود دارد كه هم نشان دهنده‌ي اين نكته است كه همه‌ي مراتب معارف الهي براي همگان مناسب و سودمند نيست؛ هم همگان توانايي فهم آن را ندارند؛ نه مي‌توان از همگان دريغ داشت و نه مي‌توان براي همگان آشكار و نمايان ساخت. براي هر فرد يا گروهي، بايد اندازه‌ي مناسب همان‌ها را بيان داشت. به تعبير ملاي رومي:
جمله گفتند اي حكيم رخنه جو
اين فريب و اين جفا با ما مگو
چارپا را قدر طاقت بار نه
بر ضعيفان قدر قوّت كار نه
دانه‌ي هر مرغ اندازه‌ي وي است
طعمه‌ي هر مرغ انجيري كي است
طفل را گر نان دهي بر جاي شير
طفل مسكين را از آن نان مرده گير
چون كه دندان‌ها برآرد بعد از آن
هم بخود گردد دلش جوياي نان
مرغ پر نارسته چون پرّان شود
لقمه هر گربه درّان شود
چون برآرد پر بپرّد او بخود
بي تكلّف بي صفير نيك و بد

نمونه‌هايي از روايات را كه به نوعي دلالت بر اين امر دارد، به اختصار بازگو مي‌كنيم:
1ـ كميل از امير مؤمنان صلوات‌الله‌عليه پرسيد: حقيقت چيست؟ حضرت فرمود: تو را چكار با حقيقت؟ يعني تو كيستي كه از حقيقت پرسش مي‌كني، در حالي كه شايسته آن نيستي. كميل گفت: مگر من از ياران ويژه و از اصحاب سرّ تو نيستم؟ حضرت فرمود هستي ولي بيش از نَمي از درياي موّاج علوم من به تو مي‌رسد.
آري تو از ياران ويژه‌ي من هستي ولي شايسته‌ي چنين اسرار و رموزي نيستي، زيرا بيان چنين اسراري براي تو زيان‌آور است، زيرا تو تاب تحمل بيش از اندازه‌ي وجودت را نداري و اين اسرار بيش از اندازه‌ي توست. كميل پرسيد: آيا كسي چون تو، نيازمندي را براني؛ كسي مانند تو كه بر علوم و حقايق احاطه داري و ظرفيت و استعداد هر نيازمندي را مي‌داني، نيازمندان را از حق خويش محروم سازي و از دست‌يابي به مقصودشان باز داري؟ به خدا قسم چنين نيست، تو و مانند تو، هر كس را به قدر فهم و استعدادش، آموزش دهي.
حاصل آن‌كه علي‌‌رغم اين‌كه كميل از ياران ويژه‌ي امير مؤمنان صلوات‌الله‌عليه است كه در خلوت و تاريكي و شبْ هنگام از تعاليم ويژه‌ي آن حضرت بهره‌ها برده است، ولي باز هم استعداد دست‌يابي به اسرار ويژه را ندارد؛ از اين‌روست كه حضرت در پايان اين گفت و گو، وي را به سكوت و پرهيز از گفت و گو فرمان داد، بدين جهت كه آن‌چه كه قابل گفتن بود گفته شد و اين يعني پايان و مرز توانايي كميل در فهم معارف الهي كه البته كمتر كسي نيز به پايه‌ي او مي‌رسد.
2ـ در اشعاري كه منسوب به امام سجاد صلوات‌الله‌عليه است، چنين آمده است كه:
اني لاكتم من علمي جواهره
كيلا يري الحق ذو جهل فيفتتنا
و قد نقدما فيها ابو حسن
مع الحسين و وصي قبله الحسنا
فرب جوهر علم لو ابوح به
لقيل لي: انت ممن يعبد الوثنا
و لاستحل رجال مسلمون دمي
رون اقبح ما ياتونه حسنا
فيض كاشاني در مقدمه‌ي كتاب «وافي» و نيز در «الاصول العقليه»، اشعار ياد شده را به آن حضرت نسبت مي‌دهد. همچنين محدث ارموي، در تعليقه‌ي بر آن، نسبت اين اشعار به حضرت امام زين العابدين صلوات‌الله‌عليه را مشهور مي‌داند و مؤلف «الغدير» نيز آن را از آن حضرت مي‌داند.
گوهرهاي گران‌بهاي دانش خويش را پنهان مي‌سازم. مبادا كه حقيقت بر ناداني آشكار گردد و با ما درآويزد. امير مؤمنان و امام حسن و امام حسين صلوات‌الله‌عليهم در داشتن اين گوهرها بر من پيشي جسته‌اند. بسا دانش ارجمندي كه اگر آن را آشكار سازم مرا از بت‌پرستان خواهند خواند. مردماني مسلمان، ريختن خون مرا روا خواهند داشت كه زشت‌ترين كارهايشان را پسنديده مي‌دانند.
گوهرهاي گران‌بهايي از دانش را، از افراد نادان و كم ظرفيت پنهان مي‌كند بدين خاطر كه آشكار ساختن آن، چيزي جز رنج و زحمت بلكه آشوب و فتنه به دنبال ندارد. به علومي آگاهي دارد و افشاء نمي‌كند كه پيش از او، امير مؤمنان، امام حسن و امام حسين صلوات‌الله‌عليهم بدان آگاه بودند. چه گوهرهاي علمي گران‌مايه‌اي نزد اوست كه اگر زبان به آن بگشايد، او را به بت‌پرستي متهم مي‌سازند و مسلمانان كه زشت‌ترين كارهاي خود را نيك و پسنديده مي‌دانند، ريختن خون او را به اتهام بت‌پرستي، روا مي‌دانند.
3ـ امام سجاد صلوات‌الله‌عليه فرمودند: «لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله و لقد آخي رسول الله صلوات‌الله‌عليه بينهما، فما ظنكم بسائر الخلق». به راستي اگر دو يار و دو برادر كه آن‌چنان به هم نزديك بودند كه رسول خدا صلوات‌الله‌عليه ميان آن‌ها عقد اخوت و پيمان برادري ايجاد كرد، اين اندازه متفاوت باشند كه آن‌چه يكي (سلمان) عين ايمان و حقيقت مي‌داند، ديگري (ابوذر) عين كفر و باطل مي‌شناسد، ديگر مردماني كه اين اندازه هم به يكديگر نزديك نيستند، چگونه خواهند بود؟
4ـ به خاطر آگاهي اويس قرني بر اسرار الهي بود كه به چنان شايستگي و بزرگي رسيد كه رسول خدا صلوات‌الله‌عليه درباره‌ي او فرمودند: «و اني لانشق روح الرحمن من طرف اليمن»، و ورد «من ناحية اليمن» و «من قبل اليمن»، و قد سأله سلمان عن هذا الشخص فقاله له (عليه السلام): «ان باليمن لشخصاً يقال له اويس القرني، يحشر يوم القيمه امة واحدة، يدخل في شفاعته مثل ربيعة و مضر، ألا راه منكم فليقرأه عني السلام».
5ـ رسول خدا صلوات الله عليه و آله فرمودند: «انا معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس علي قدر عقولهم». اظهار اسرار معارف الهي براي افراد ناشايست، خلاف ادب و شريعت است، اما بيان آن براي افراد شايسته و مستعد، عين ادب است. چنان‌كه گفته شده است:
و آداب ارباب العقول لذي الهوي كآداب اهل السكر عند ذوي العقل
و قيل:
و من منح الجهال علماً اضاعه و من منع المستوجبين فقد ظلم
اقتضاي ادب آن است كه اسرار معارف را جايي آشكار كنيم كه نه به معارف ستم شود و نه به مخاطب. بيان آن براي نااهلان و ناشايستگان، ظلم است و دريغ داشتن آن از شايستگان نيز ظلم است؛ از اين‌رو، بايد راه ميانه را برگزيد و به هر كسي به اندازه توان و استعدادش، رازگويي كرد.

مراتب معارف الهي
همان‌گونه كه هستي مراتب متعدد و مختلف دارد، انسان نيز از چنين مراتبي برخوردار است. اگر هستي داراي احديت، واحديت، اعيان ثابته، ارواح مطهره، نفوس قدسيه و طبيعت است، انسان نيز داراي طبع، نفس، قلب، روح، سر، خفي و اخفي است. هر يك از مراتب ياد شده‌ي انسان، كمالات و مقتضيات مناسب خود را دارد، به‌گونه‌اي كه اگر به آن دست نيابد، به كمال شايسته‌ي خود نرسيده است و چون مهم‌ترين يا تنها كمال ويژه‌ي انسان، معرفت است، بنابر اين، معرفت‌هاي ويژه‌ي آدمي نيز داراي مراتب متعدد است و نيز از آن‌‌جايي كه بعثت پيامبران و فرود آمدن معارف وحياني بر آن‌ها براي رساندن انسان به كمال شايسته و ويژه‌ي اوست، پس معارف الهي، خواه وحي باشد يا حديث، مراتبي به تعداد مراتب وجود انسان دارد و هر يك از آن‌ها، مرتبه‌ي مربوط به خود را تكميل و انسان را شايسته‌ي وصول به آن مي‌سازد.
انسان‌ها با توجه به اين‌كه كدام يك از استعدادهاي خود را به فعليت رسانده‌اند و كدام مرتبه از معارف الهي را به دست آورده‌اند، دسته بندي مي‌شوند. برخي به‌خاطر غلبه‌ي جنبه‌هاي طبيعي آن‌ها بر ساير مراتب‌شان، اهل طبيعت هستند و برخي به‌خاطر ظهور تمام‌تر مرتبه‌ي نفساني‌شان، اهل نفس‌اند و همين گونه هر كس به فراخور جنبه‌ي غالب و مرتبه‌ي ظاهرش، با كمالات معيني تناسب بيش‌تر دارد و به همين جهت توانايي دست‌يابي به مرتبه‌اي از معارف الهي را دارد كه با مرتبه‌ي وجوديش تناسب بيش‌تري دارد.
اگرچه مراتب هستي يا معارف الهي يا انسان به هفت مرتبه شهرت يافته و بسا مدلل گشته باشد ولي اين عدد به معني انحصار نيست، بلكه نشان از كثرت است، يا نشان از محدوديت واژگان بشري و آن‌چه قابل گنجايش در آن است، هست.
هر يك از اين مراتب هفت‌گانه، داراي مراتب بسياري است كه از توصيف و شناسايي تفصيلي انسان عرفي يا عوام و خواص، بيرون است. مراتب معارف الهي نيز همين گونه است. اين مراتب اگرچه به چهار يا هفت يا بيش‌تر از آن تقسيم شده است ولي منحصر در آن‌ها نيست. به همين جهت است كه در عين حال كه در برخي از روايات، مراتب كتاب خدا به چهار مرتبه نام‌بردار شده است، در روايات ديگر، به بطون بسيار به دريايي ژرف و بيكران تشبيه شده است و هر يك از اين مراتب، چنين ويژگي را دارد؛ به عنوان نمونه:
امام صادق صلوات‌الله‌عليه فرمودند: «ان كتاب الله علي اربعة اشياء، علي العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقايق. فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولياء و الحقايق للانبياء».
در اين حديث شريف، مراتب معارف قرآني به چهار دسته تقسيم شده است ولي در روايات ديگر، برخي از مراتب آن را چنان ژرف و گسترده و دقيق دانسته‌اند كه خلق از دست‌يابي به آن ناتوان است. به عنوان نمونه:
امير مؤمنان صلوات‌الله‌عليه نقل كرده است، مي‌تواند نمي از درياي بيكرانه آن بيابد و نه بيش‌تر؛ زيرا اين مرتبه از معرفت به مرتبه‌ي الوهي و وجوبي اختصاص دارد، نه مرتبه‌ي خلقي و امكاني. روايات مربوط به تعليم اولياء محمديه صلوات‌الله‌عليهم، كه بدان اشارتي شد و نيز روايات طينت و بطون قرآن و حقيقت پيامبر و خاندان او صلوات‌الله‌عليهم، همين گونه است.
آن‌چه به مرتبه‌ي الوهي و وجوبي اختصاص ندارد نيز ميان همه‌ي عالمان و متعلمان مشترك نيست؛ زيرا خود مرتبه خلقي نيز داراي مراتب بسياري است كه هر يك از اين مراتب، توانايي دست‌يابي به برخي از مراتب معارف الهي خلقي را دارند.
شرح مراتب علوم و معارف الهي به منظور آشنايي كوتاهي با جايگاه عارفان بزرگي همچون آيت حق، قاضي طباطبايي، مقصود اصلي اين نوشتار است كه اينك آن را پي مي‌گيريم.
چنان‌كه پيش‌تر اشاره شد، معارف الهي، مراتب بسياري دارد كه در وصف نگنجد و انسان عرفي نه توان گفتن آن را دارد و نه توان شنيدن آن را. ولي
آب دريا را اگر نتوان كشيد/ هم به قدر معرفت بايد چشيد
از اين‌رو در حد ظرفيت اين نوشتار، به برخي از آن مراتب مي‌پردازيم:

مرتبه‌ي ويژه‌ي احديت
همان گونه كه ذات احدي خداي متعال، فراتر از هر عقل و كشف و شهودي است، هر يك از اوصاف او نيز همين گونه است. يعني هر يك از آن‌ها اگرچه داراي مراتب متعدد و بي‌پاياني است كه سبب پيدايش كثرت خلقي شده است و هر يك از آن‌ها با يكي از آن مراتب ارتباط دارند، ولي مرتبه‌ي وجوبي آن، ويژه‌ي ذات اقدس اوست. به تعبير ديگر، ذات و حقيقت و كنه علم، حيات، قدرت و ديگر صفات او، نه قابل تعلق به خلق است و نه قابل ادراك براي خلق، اين همان مرتبه حقيقت سرّ الوهي است كه در حديث شريف قدر بدان اشاره شده است.
همين مرتبه است كه مهر ازلي الهي بر آن خورده است و كسي توان گشودن آن را ندارد و با همين حقيقت است كه خلق از حق، تمايز و تفاوت مي‌يابد. اين مرتبه از هر آن‌چه نام خلق را مي‌توان بر آن نهاد، پوشيده و پنهان است، مگر آن‌كه جنبه‌ي خلقي او در جنبه ربّي‌اش مغلوب و مستهلك شده باشد، به گونه‌اي كه ميان او و خداي متعال تفاوتي نماند و به مقام فناي ذاتي و محو حقيقي رسد.
در اين صورت، به تعبير سراسر پاك و مقدس ولي الله اعظم روحي و جسمي له الفدا، مي‌توان گفت، ميان آن دو تفاوتي نيست؛ چون دويي نيست تا تفاوتي باشد. آن حضرت در توقيع مبارك خود در اعمال ماه رجب چنين فرمود: ... لا فرق بينك و بينهم الا انهم عبادك ...
در هر صورت، مرتبه‌اي از علم وجود دارد كه ويژه‌ي ذات اقدس خداي متعال است و خلق به هيچ روي در آن شريك نيست.

مرتبه ويژه پيامبر و خاندان او
همان‌گونه كه اولين مرتبه‌ي خلقيت و امكاني، حقيقت و نور وجود پيامبر و خاندان او صلوات‌الله‌عليهم است، اولين مرتبه‌ي علم و معرفت و نخستين تعين و مرتبه‌ي نزولي آن نيز به آن خاندان تعلق دارد.
بر اساس روايات بسياري، آفرينش خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم، اولين مرتبه‌ي خلقي هستند و بي‌واسطه به دست خداي متعال آفريده شده‌اند و آفرينش ديگر مخلوقات و حتي انسان‌ها به واسطه‌ي آن خاندان و به دست تواناي آن‌ها انجام گرفته است. به عنوان نمونه:
امير مؤمنان صلوات‌الله‌عليه فرمود: «انا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا» و حضرت مهدي روحي و جسمي له الفدا فرمود: «نحن صنائع ربنا و الخلق بعد صنائعنا».
به حكم تقدم علت بر معلول و عليت آنان براي ديگر آفريدگان، آنان بر همه‌ي خلق تقدم دارند و ديگر موجودات بدون استثنا از آنان متأخر بوده و هستند. پس در مرتبه‌ي وجودي آنان، هيچ موجودي وجود نداشته و ندارد. به همين جهت، مرتبه‌اي از علم كه بر ساير موجودات پيشي دارد، ويژه‌ي آن‌هاست و كسي را در آن سهم و بهره‌اي نيست. ابوصامت، از امام جعفر صادق صلوات‌الله‌عليه چنين نقل كرده است:
سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول: «ان حديثنا ما لا يحتمله ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا عبد مؤمن قلت: فمن يحتمله؟ قال: نحن نحتمله ...»
همان گونه كه محمد بن سنان از امام جعفر صادق صلوات‌الله‌عليه نقل كرده است، فرشتگان بر دوس دسته‌اند: مقرب و غير مقرب؛ پيامبران نيز بر دو دسته‌اند: الف‌‌ـ پيامبران داراي رسالت ب‌ـ پيامبران بدون رسالت. مؤمنان نيز بر دو دسته‌اند: الف‌ـ مؤمنان دل آزموده ب‌ـ مؤمنان دل نيازموده.
هر يك از دسته‌هاي دوگانه كه به اختصار در كلام شريف معصومين عليهم السلام مطرح شده است، جايگاه ويژه خود را دارند. مقرب بر غير مقرب، رسولان بر غير رسولان، دل آزمودگان بر دل نيازمودگان، برتري و تقدم دارند. آن‌چه را كه اينان كه تقدم و برتري دارند، نداشته باشند يا توانايي دريافت آن را نداشته باشند، به ديگران نمي‌رسد. پس معني حديث امام صادق صلوات‌الله‌عليه به نقل از ابوصامت، اين است كه مرتبه‌اي از علم وجود دارد كه نه فرشتگان مقرب تاب تحمل آن را دارند، نه پيامبران مرسل و نه مؤمنان دل آزموده، تا چه رسد به ديگران.
ابوصامت پرسيد علمي كه هيچ مؤمن، پيامبر و فرشته‌اي تاب تحمل آن را ندارد، از آن كيست؟ آن حضرت فرمود: آن علم از آن ماست ...
با توجه به آن‌چه كه درباره‌ي جايگاه وجودي خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم اجمعين به اشارت مطرح كرديم، پيداست كه آنان علم ويژه‌ي خود را داشته باشند، چنان‌كه هر كمال و جودي را نيز به طور مختص دارند و آن اولين مرتبه‌ي تعين هر كمال وجودي يا نخستين مرتبه‌ي نزول آن است.

مرتبه‌ي فانيان در محبّت اهل البيت (عليهم السلام)
همان‌گونه كه خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم، خلق بي‌واسطه خداي متعال و ظهور و تجلي مستقيم ذات يا صفات ذاتي اويند و ديگر آفريدگان، خلقِ با واسطه يا تجلي اسماء جزيي اويند، خاندان اهل البيت (عليهم السلام) نيز هم ظهور و تجلي مستقيم يا خلق بي‌واسطه دارند و هم ظهور و تجلي و خلق با واسطه. روايات طينت را مي‌توان شاهدي بر اين دانست.
اگر به ذهن نزديك نيست، مي‌توان به تعبير ديگر چنين بيان كرد: خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم برترين و كامل‌ترين مخلوقات خدايند و ديگر موجودات به اندازه‌ي شباهت و همانندي به وجود و كمالات و صفات وجودي آن‌ها، از كمال برخوردارند. پس آنان كه بيش‌ترين شباهت به خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم دارند و از كمالات و ويژگي‌هاي وجودي آن‌ها، بيش‌ترين سهم را دارند، نزديك‌ترين خلق به آن خاندان پاك نيز هستند.
اين دسته از انسان‌ها به‌خاطر نهايت قرب و شباهت به آن خاندان، برترين و كامل‌ترين موجودات، پس از آن خاندان و به اين جهت استعداد و شايستگي دريافت معارف ژرف و بلندي را دارند كه ديگران از دريافت آن ناتوان و محرومند. اينان حتي بر فرشتگان مقرب، انبياء مرسل و مؤمنان دل آزموده، تقدم و تعالي دارند و در نتيجه، سهم آنان از معارف زلال آسماني و الهي از ديگران بيش‌تر است. آن‌چه را كه اين گروه دارند و مي‌توانند داشته باشند، حتي از دسته فرشتگان مقرب نيز بيشتر است، چه رسد به غير آن‌ها.
ابوصامت از امام صادق صلوات‌الله‌عليه نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «ان حديثنا صعب مستصعب، شريف، كريم، ذكوان، ذكي وعر لايتحمله ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا مؤمن ممتحن، قلت: فمن يحمله جعلت فداك؟ قال: من شئنا يا أبا الصامت؟، قال ابوصامت: فظننت أن لله عباداً هم افضل من هؤلاء الثلاثة.»
اين حديث شريف كه در ميان ديگر روايات همچون ياقوت سرخ، كم نظير است و اين كم نظيري نيز به خاطر فقدان مخاطب بوده است، تصريح دارد كه حديث و گفته و علم خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم از چنان شرافت، كرامت، پاكي، خلوص و عظمت برخوردار است كه حتي ملائك مقرب و انبياء مرسل و مؤمنان ممتحن نيز ياراي درك و تحمل آن را ندارند، چه رسد به ديگران.
اين مرتبه از علم و معرفت، غير از مرتبه‌ي پيشين است كه اختصاص به آن خاندان داشت؛ بلكه مرتبه‌اي است كه به كساني تعلق مي‌گيرد كه مشيت آن خاندان به آن‌ها تعلق گرفته باشد و آنان شبيه‌ترين خلق به آن خاندان هستند و به گمان نويسنده، آنان كساني هستند كه در محبّت خالصانه و صادقانه و ابراز آن نسبت به آن خاندان پاك، به غايت قصوي و نهايت مسير و آخرين منزل رسيده باشند. (رزقنا الله تعالي و جميع احبائهم).
مقصود از اين مرتبه از علم و معرفت، آن‌گونه كه برخي گفته‌اند، نيست. به نظر آنان، منظور از اين حديث يا علم و معرفت، امور غريب و شگفت‌آوري است كه همگان تاب تحمل آن را ندارند، بدين خاطر كه امور شگفت‌آور حتي اگر قابل پذيرش نباشد و نتوان آن را فهميد، مي‌توان در برابر آن تسليم بود و به درستي آن اعتراف كرد. چنان‌كه معجزات و كرامات را نمي‌توان فهميد و به حقيقت آن دست يافت ولي مي‌توان بدان اعتراف كرد و پذيرفت؛ در حالي كه اين‌گونه علم و معرفت كه مورد بحث است، از حوزه‌ي اقرار و اعتراف ديگران نيز بيرون است، چنان‌كه پس از اين در مرتبه‌ي چهارم بدان اشاره خواهيم كرد.
مقصود از اين علم كه كسي جز آن كه مورد تعلق مشيت حكيمانه خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم قرار گرفته باشد، بدان دست نمي‌يابد و حتي بدان اعتراف و اقرار نمي‌كند، آن مرتبه از ظاهر و باطن حقيقت توحيد است كه همگان و حتي گروه‌هاي سه گانه‌ي نامبرده نيز نه توان نيل به آن را دارند و نه توان اعتراف به آن را، زيرا ايمان، اقرار و اعتراف، فرع بر فهم و ادراك است و چون تنها فهم يك دسته بدان مي‌رسد، تنها همان‌ها بدان اقرار و اعتراف مي‌كنند.
به گفته‌ي برخي مقصود از اين حديث و علم، آن مرتبه از حقيقت توحيد است كه از فهم گروه‌هاي سه گانه نامبرده، فراتر است و اختصاص به پيامبر و خاندان پاك او صلوات‌الله‌عليهم دارد، نه امور غريب و شگفت‌آور. در اين كه مقصود آن، امور شگفت‌آور نيست، جاي ترديد نيست و مي‌توان با توجه به احاديث ديگر اين باب، آن را قطعي و بيّن دانست، ولي اين‌كه اين درجه از علم و فهم همان درجه‌ي ويژه‌ي پيامبر و خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم است، بر اين اساس قابل درك و پذيرش است كه عبارت: «نحن نحتمله» از حديث پيش گفته و عبارت «من شئنا» از حديثي كه اينك مورد بحث است، به يك معني باشد.
در حديث پيشين، آن گاه كه ابوصامت درباره‌ي علمي كه گروه‌هاي سه گانه تاب تحمل آن را ندارند مي‌پرسد، امام صادق صلوات‌الله‌عليه، فرمود: «نحن نحتمله» كه نشانگر آن است كه اين علم ويژه‌ي آن خاندان است، ولي در حديث مورد بحث، پس از همين پرسش فرمود: «من شئنا» كه نشانگر آن است كه اين مرتبه به كساني تعلق مي‌گيرد كه خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم بخواهند. اين كه گفته شود متعلق «من شئنا» خود آن خاندان هستند، دور از ذهن است، بلكه براي ذهن قاصر نويسنده، قابل تعقل نيست؛ به ويژه اين كه ابوصامت در پايان اين حديث شريف مي‌گويد: فظننت ان لله عباداً هم افضل من هؤلاء الثلاثة. اين‌كه ابوصامت مخاطب چنين حديث ژرف و گراني قرار گرفته است، نشان دهنده‌ي ميزان فهم اوست، چه اين‌كه خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم با هر كس به ميزان فهم او سخن مي‌گويند، چنان‌كه زير عنوان، منع از افشاي اسرار، روايات بلند و ژرفي وجود دارد.
كسي كه چنين دركي دارد كه از علم و مراتب علم مي‌پرسد و مي‌فهمد، كسي نيست كه نداند پيامبر و خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم برترين خلق خدا هستند و مثلاً روايات بسياري را كه در اين زمينه وارد شده است، نشنيده باشد و حال آن كه مي‌گويد: دانستم كه خدا بندگاني دارد كه از اين سه دسته برترند. اگر مقصود از كساني كه برتر از اين سه دسته‌اند، خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم باشند، ابوصامت و مانند او، پيش از آن كه اين حديث را بشنوند، مي‌دانستند، زيرا برتري آنان بر ديگر بندگان خدا چيزي نبود و نيست كه از چشم خواص از شيعيان خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم پوشيده مانده باشد.
با توجه به اين شواهد كه اولاً در مراتب هستي، امكان وجود مرتبه‌اي بلكه مراتبي ميان مرتبه‌ي وجودي پيامبر و خاندان او صلوات‌الله‌عليهم و مرتبه گروه‌هاي سه گانه، ممكن است و نه‌تنها دور از ذهن نيست بلكه بنا بر مراتب متعدد بلكه بي‌شمار آن، فرض چنين مرتبه‌اي قطعي است. دوم اين كه ميان دو عبارت «نحن نحتمله» و «من شئنا» تفاوت بسيار است.
سوم اين كه، گفته‌ي ابوصامت شاهدي بر فهم او نسبت به چيزي است كه پيش از شنيدن اين حديث شريف نمي‌دانست و آن برتري خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم بر ديگران نيست، زيرا اين امر نه تنها بر ابوصامت بلكه بر فروتر از او نيز پوشيده و پنهان نيست.
چهارم اين كه، علامه‌ي عظيم القدر (كه از شاگردان عارف واصل و آيت كامل، حضرت آقاي قاضي طباطبايي رحمة الله عليهما بوده و اين مقاله به عنوان اظهار ارادت به ساحت قدسي اين استاد عالي‌قدر نوشته شده است) در تعليقه‌ي خود بر يكي ديگر از احاديث مربوط به اين موضوع، پس از آن كه درجه‌اي از علم و فهم به معارف الهي و اقرار به معارف خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم را به حقيقت دين كه كمال توحيد يعني ولايت است، تفسير مي‌كند و فهم و اقرار به مرتبه‌ي كامل آن را ويژه‌ي ملائك مقرب و انبياء مرسل و مؤمنان ممتحن مي‌داند، عبارتي دارد كه شاهدي بر آن‌چه گفته شد، هست. وي مي‌گويد: و لا ينال المرتبة الكاملة منها الا من ذكروه بل يظهر من بعض الاخبار ما هو أعلي من ذلك و أغلي. مرتبه‌اي از علم وجود دارد كه جز گروه‌هاي سه گانه ياد شده، بدان اقرار و اعتراف نمي‌كنند. علاوه بر آن، مرتبه‌ي ديگري نيز وجود دارد كه والاتر و عميق‌تر و گران‌بها‌تر از آن است. اين مرتبه كه به تعبير مرحوم علامه، اعلي و اغلي است و حتي گروه‌هاي سه گانه بدان اقرار و اعتراف ندارند، مربوط به كيست؟ روشن است كه نمي‌تواند مرتبه‌ي ويژه خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم باشد زيرا اگر اين مرتبه ويژه آن‌ها باشد، ديگر اقرار و اعتراف و ايمان به آن براي آن‌ها معني نخواهد داشت. اگر مرتبه‌ي بالاتر، همان مرتبه‌ي ويژه آن‌ها باشد، ايمان به آن، ايمان به خود است كه بر فرض كه به نوعي توجيه‌پذير باشد ولي از لطافت و رواني برخوردار نيست.
حق اين است كه مراتب علم خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم چنان متعدد و متعالي و گسترده است كه برخي از آن را عوام مي‌فهمند و بدان ايمان دارند، برخي از آن را خواص مي‌يابند و بدان اقرار مي‌كنند، برخي از آن را مقربان و ممتحنان مي‌شناسند و بدان اعتراف مي‌كنند و برخي از آن فراتر از ظرفيت وجودي مقربان و ممتحنان و رسولان است كه جمعي ديگر بدان اقرار و اعتراف دارند.
اين دسته‌ي اخير از معارف الهي كه فراتر از ظرفيت گروه‌هاي سه گانه است و مرتبه‌اي است كه جمعي كه به «من شئنا» از آن‌ها تعبير شده است، مي‌فهمند و بدان اقرار مي‌كنند و اين غير از آن مرتبه‌اي است كه ويژه‌ي خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم است و به حكم ويژه بودن، كسي را بر آن آگاهي نيست تا بدان اعتراف و اقرار كند يا نكند. علم مربوط به مرتبه‌ي آن خاندان، همان است كه حضرت ختمي مرتبت صلوات‌الله‌عليه‌وآله از آن به «علمني ربي» و نيز «ادبني ربي» و «أبيت عند ربي» تعبير كرده است و امام صادق صلوات‌الله‌عليه از آن به «نحن نحتمله» تعبير فرموده است.

مرتبه مقربان
اين مرتبه از معارف الهي، ويژه سه گروه است:
الف‌ـ فرشتگان مقرب ب‌ـ پيامبران صاحب رسالت ج‌ـ مؤمنان دل آزموده.
ابوحمزه ثمالي از امام محمد باقر صلوات‌الله‌عليه نقل كرده است كه: «ان حديثنا صعب مستعصب لا يحتمله الا ثلاث: نبي مرسل، أو ملك مقرب أو مؤمن امتحن الله قلبه للايمان».
مقصود از صعب، دشواري فهم آن است و مقصود از مستعصب، فزوني دشواري آن است. صعب به شتري گفته مي‌شود كه سواري نمي‌دهد و كسي بر آن‌ها مسلط نمي‌شود و مستصعب به شتري گفته مي‌شود كه با ديدن كسي مي‌گريزد. همچنان‌كه برخي از اشتران صعبند و كسي بر آن‌ها مسلط نمي‌شود و برخي مستصعبند و كسي به راحتي آن‌ها را نمي‌بيند، برخي از معارف الهي نيز با استعاره به همين گونه است. درجه‌اي از آن را كسي نمي‌تواند به دست آورد و بر آن احاطه پيدا كند و درجه ديگري وجود دارد كه كسي نمي‌تواند يك لحظه بدان نظر كند. اين نظر با هر ابزاري كه باشد؛ خواه عقل، خواه كشف و خواه شهود، كمندي نيست كه بدان رسد.
در برخي از احاديث ديگر، علاوه بر گروه‌هاي سه گانه‌ي ياد شده، گروه ديگري نيز بيان و بدان افزوده شده است. چنان‌كه شعيب بن حداد از امام جعفر صادق صلوات‌الله‌عليه نقل كرده است كه: «ان حديثنا صعب مستعصب، لا يحتمله الا ملك مقرب أو نبي مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للايمان أو مدينة حصينة». شعيب مي‌پرسد مدينه حصينه چيست؟ حضرت فرمود: «القلب المجتمع».
پيش از آن‌كه به شرح كوتاهي درباره‌ي اين حديث شريف بپردازيم، قسمتي از حديث ديگري را يادآوري مي‌كنم كه در توضيح آن‌چه بايد گفته شود، سودمند است.
محمد بن سنان از امام جعفر صادق صلوات‌الله‌عليه نقل كرده است كه فرمود: «ان حديثنا صعب مستعصب، لا يحتمله الا صدور منيرة أو قلوب سليمة أو أخلاق حسنة».
آيا فهم اين مرتبه از احاديث و معارف الهي كه خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم آن را تعليم داده‌اند مربوط به سه گروه است يا چهار گروه؟ علاوه بر آن سه گروه كيانند؟
الف‌ـ ملائك مقرب، ب‌ـ أنبياء داراي رسالت، ج‌ـ مؤمنان دل آزموده يا : الف‌ـ صاحبان دل‌هاي نوراني، ب‌ـ صاحبان قلب سليم، ج‌ـ صاحبان اخلاق نيك.
شكي نيست كه تعبير دوم يعني صدر منير و قلوب سليم و اخلاق حسنه، دست‌كم با ملائك تناسب ندارد؛ زيرا صدر، قلب و مانند آن، از ابزارهاي ادراكي انسان است و با موجودات مجردي كه علم و ادراك ثابت و تغيير ناپذير دارند و در نتيجه فاقد ابزار درك و معني عرفي هستند، تناسبي ندارند. بنابر اين، اين سه ويژگي يا مربوط به مؤمن آزموده دل است يا مربوط به مدينه حصين.
توضيح مدينه حصين، به فهم اين نكته كمك مي‌كند. حصن همان دژ يا قلعه‌ي مستحكم و نفوذ ناپذير است. شهر داراي حصن، شهري است كه همچون قلعه‌ي نظامي نفوذ ناپذير باشد. اطلاق واژه‌ي حصين نشان دهنده‌ي آن است كه معني حقيقي آن مورد نظر است يعني چيزي فراتر از قلعه‌هاي انساني كه به آساني نمي‌توان در آن نفوذ كرد ولي نفوذ پذير هستند. اگر به موارد اطلاق و استعمال واژه حصن در روايات مربوط به بنيادها و اصول مربوط به ايمان توجه كنيم، خواهيم ديد كه اين واژه يا در مورد حقيقت توحيد به كار رفته است يا در مورد حقيقت ولايت و شكي نيست كه توحيد و ولايت قلعه نفوذ پذيري است كه نه هر كسي مي‌تواند جز از راه آن و با اجازه صاحب آن، بدان وارد شود و نه كسي كه در آن قرار دارد، مورد تعرض دشمن قرار مي‌گيرد و نه كسي را بدو دسترسي است.

موارد استعمال واژه حصين
بررسي همه‌ي موارد كاربرد اين واژه در معارف ياد شده، نه لازم است و نه با اين نوشتار تناسب دارد، از اين‌رو تنها به برخي از رواياتي كه اين واژه در آن‌ها به كار رفته است، اشاره مي‌كنيم:
1ـ در دعايي كه از امام جعفر صادق صلوات‌الله‌عليه نقل شده است، آمده است: «اللهم ان هذه النفس ... و تجعلها في حصن حصين منيع، لا يصل اليها ذنب و لا خطيئة و لا يفسدها عيب و لا معصية حتي ألقاك يوم القيمه». ويژگي اين قلعه آن است كه هيچ گناهي به اهل آن نمي‌رسد و يا آنان از انجام گناه به نوعي مصونيت دارند. بنابر اين، مصونيت از گناه يكي از آثار ورود در آن است. قلعه‌اي كه چنين ويژگي دارد، چيست؟ در بسياري از روايات، تقوي، توحيد و ولايت به عنوان مصداق اين قلعه معرفي شده است.
2ـ امير مؤمنان صلوات‌الله‌عليه فرمودند: «اعلموا عباد الله، ان التقوي حصن حصين» خويشتن‌داري، پرهيزگاري و خدا ترسي قلعه‌اي مستحكم و نفوذ ناپذير است. در جاي ديگر درباره‌ي تقوي و مراتب آن و ارتباط آن با اسلام، ايمان و ايقان به تفصيل بحث كرده‌ايم كه نمي‌توان آن را در اين مقاله مختصر، حتي به اشاره بازگو كرد. تنها مي‌توان گفت كه مقصود از آن تقوي كه قلعه‌ي نفوذ ناپذير الهي است كه اگر كسي در آن وارد شود از هرگونه خطا و گناه، وسوسه و خاطره‌ي نامطلوبي در امان است و از سوي غرايز دروني و شياطين بيروني، به او گزندي نمي‌رسد، همه‌ي مراتب آن نيست، بلكه آن مراتبي است كه با ولايت و توحيد تناسب داشته باشد.
3ـ رسول خدا صلوات الله و سلامه عليه و آله، توحيد را قلعه‌ي نفوذناپذير الهي توصيف كرده است، بلكه خداي متعال نيز آن را با واژه‌هاي قلعه و نفوذ ناپذيري، توصيف كرده است. به عنوان نمونه:
رسول خدا صلوات‌الله‌عليه و آله فرمود: «لا اله الا الله، انت حصن كل هارب» هر كه از هر جا بگريزد و بخواهد وحشت خود را به امنيت و نگراني خود را به آرامش بدل كند، بايد به قلعه‌ي توحيد پناه برد.
همچنين فرمود: «يقول الله جل جلاله: لا اله الله حصني فمن دخل حصني آمن من عذابي»؛ در اين‌كه توحيد قلعه‌ي مستحكمي است كه مانع از رسيدن هر گزندي به اهل آن است، شكي نيست. تنها بايد به اين نكته توجه كرد كه تنها بر زبان راندن آن، سبب وصول و ورود در آن نمي‌گردد. بنابر اين، اگرچه آن حضرت از سوي خداي متعال فرمود: «كلمة لا اله الا الله حصني فمن قالها دخل حصني و من دخل حصني امن من عذابي» و گفتن و به زبان راندن اين جمله را سبب ورود در قلعه الهي و امنيت از هرگونه آسيبي معرفي كرده است، ولي اين گفته را با ديگر گفته‌ها شرح و تفسير كرد. چنان‌كه از جانب خداي متعال فرمود: «من أقر لي بالتوحيد دخل حصني»؛ آن كه به توحيد اقرار كند، وارد قلعه او مي‌شود. اقرار با گفتن به‌تنهايي، تحقق نمي‌پذيرد، چنان‌كه در ذيل روايات مربوط به دشواري فهم علوم خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم بارها به اين نكته اشاره شده است.
امام جعفر صادق صلوات‌الله‌عليه در شرح حديث امير مؤمنان صلوات‌الله‌عليه كه فهم مرتبه‌اي از علوم آن‌ها را ويژه گروه‌هاي سه گانه دانسته است، فرمود: «اين مقام بر ملائك عرضه شد، ولي تنها ملائك مقرب بدان اقرار كردند؛ بر انبياء عرضه شد، تنها رسولان بدان اقرار كردند؛ بر مؤمنان عرضه شد و تنها دل آزمودگان بدان اقرار كردند. اگر اقرار، بر زبان راندن بود، به ملائك مقرب اختصاص نداشت».
حتي اگر اقرار، پذيرفتن يا باور كردن بود، باز هم ويژه‌ي ملائك مقرب، انبياء مرسل و مؤمنان آزموده دل نبود؛ زيرا غير از آن‌ها نيز مي‌توانستند به زبان آورند و بدان ايمان داشته باشند. به زبان آوردن و اولين درجات ايمان، بر فهم دقيق يقيني متوقف نيست، تا چه رسد به شهود يقيني و بالاتر از آن. مگر عموم مردم كه به غيب ايمان دارند و ايمان خويش را به زبان اظهار مي‌كنند، نسبت به آن فهم دقيق و عميق و يقيني دارند. پس اقرار به توحيد كه شرط ورود در دژ مستحكم الهي است، فراتر از اظهار زباني آن است. در غير اين صورت ويژه‌ي گروه معيني از موجودات فهيم نبود بلكه همگان از آن بهره‌مند بودند.
از اين گذشته، چنان‌كه ياد‌آوري شد، ويژگي اين دژ، مصونيت از گناه و خطاست، پس كسي كه به گناه آلوده است و لغزش‌هاي كم و بيشي دارد، وارد اين دژ نشده است، با اين‌كه بر زبان خود كلمه‌ي توحيد را دارد. اصولاً كيست كه كه كلمه‌ي توحيد را بر زبان نداشته باشد؟ مگر بر حسب ظاهر، كسي فروتر و خطاكارتر از ابليس لعين وجود دارد؟ ابليس با اين جايگاه پست و فرودينش، كلمه‌ي توحيد را بر زبان دارد و مراتب بسياري از آن را مي‌فهمد كه ديگران از فهم آن عاجزند، مانند توحيد ذاتي، وصفي و فعلي و حتي عبادي. پس اگر اقرار به معني گفتن و حتي باور داشتن باشد، بايد ابليس هم در دژ مستحكم الهي باشد و از عذاب او در امان باشد و همين طور و به طريق اولي، ساير خلق خدا در اين صورت هيچ كس اهل عذاب نخواهد بود. اين نكته هم خلاف عقل است و هم نقل، بلكه با بينات و بديهيات ناسازگار است.
حاصل آن‌كه واژه «قالها» در روايت ديگر به «أقر لي» تعبير شده است و در ظاهر، اقرار، بيانگر نوع گفتن و به زبان آوردن است. علاوه بر آن‌چه گفته شد واژه «أقر» نيز با واژه‌هاي ديگر تعبير شده است. به عنوان نمونه: رسول خدا صلوات‌الله‌عليه از سوي خداي متعال فرمود: «من قاله مخلصاً من قلبه، دخل حصي»؛ آن‌كه كلمه‌ي توحيد را همراه با اخلاص به زبان آورد، به قلعه مستحكم و نفوذ ناپذير من وارد مي‌شود. گفتن، اقرار و گفتن همراه با اخلاص در اين روايات، بيانگر يك حقيقت است كه در روايات ديگر به عنوان ماندگاري بر توحيد تا لقاي خدا عنوان شده است.
به عنوان نمونه: آن حضرت از سوي خداي متعال فرمود: «من لقيني منكم بشهادة أن لا اله الا الله مخلصاً بها انه قد دخل حصني ...» اين حديث شريف، حقيقت مورد بحث را آشكار كرده است. مقصود از قلعه‌ي الهي كه توحيد و لا اله الا الله است، توحيد همراه با اقرار، اخلاص و لقاي خداي متعال است.
در پايان اشاره به حديث سلسله الذهب كه از امام رضا صلوات‌الله‌عليه نقل شده است و ديگر شرط آن را كه ولايت است، بيان مي‌كند، بسيار با بركت خواهد بود و با نقل آن، به موارد ديگري از كاربرد حصين مي‌پردازيم: آن حضرت پس از بيان حديث «كلمة لا اله الا الله حصني ...» فرمود: «بشروطها و انا من شروطها». نه‌تنها منظور از آن دژ تسخير ناپذير، توحيد همراه با اخلاص و لقاي خداست بلكه اين شرط، تنها از طريق خاندان پيامبر و به وسيله‌ي آن‌ها به دست مي‌آيد.
4ـ رسول خدا صلوات‌الله‌عليه، ولايت را نيز قلعه‌ي نفوذ ناپذير الهي معرفي فرموده است. به عنوان نمونه از جانب خداي متعال فرمود: «ولاية علي ابن ابي طالب حصني فمن دخل حصني امن من عذابي»
همان گونه كه توحيد دژ نفوذ ناپذير الهي است، ولايت نيز همين گونه است و چنان‌كه پيش‌تر گفته شد، برخي از مراتب تقوي نيز همين ويژگي را دارد و همان گونه كه از سخن امام جعفر صادق صلوات‌الله‌عليه فهميده شد، اين دژ مانع از رسيدن هرگونه گزندي به اهلش مي‌شود؛ نه به گناهي آلوده مي‌شوند و نه به خطايي. اينك با توجه به معني حصن و موارد استعمال آن، به شرح واژه مدينه حصينه باز مي‌گرديم.
واژه حصين هم به معني فاعلي به كار مي‌رود و هم به معني مفعولي. اگر به معني فاعلي باشد، مدينه حصين يعني شهري كه براي اهلش، دژي پايدار است كه آنان را از هرگونه گزندي نگه مي‌دارد و اگر به معني مفعولي باشد، يعني شهري كه در دژ و قلعه مستحكم قرار گرفته است. در معني نخست، آن شهر دژ است و در معني دوم در دژ واقع شده است. در هر صورت، به هر يك از اين دو معني كه باشد براي اهل آن تفاوتي ندارد؛ زيرا آنان در هر دو صورت، يا بي‌واسطه يا با واسطه در دژ قرار دارند.
با توجه به آن‌چه گفته شد، مقصود از مدينه حصينه كه امام صادق صلوات‌الله‌عليه از آن به قلب مجتمع تعبير فرمودند، اهل تقوي، ولايت و توحيد است كه به عنوان گروه چهارم و همچون ملائك مقرب و انبياء مرسل و مؤمنان آزموده دل، از اين مرتبه از معارف الهي برخوردارند.
با اشاره‌ي كوتاهي به معني واژه‌ي «مجتمع»، اين بحث را به پايان مي‌بريم: مجتمع در برابر متفرق قرار دارد. دلي كه مجتمع نباشد، متفرق است. اين تفرقه يا به معني قرار گرفتن در معرض شك و ترديد و اوهام باطل و متأثر شدن از آن است، چنان‌كه برخي گفته‌اند و يا به معني عميق‌تر ا

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:معارف الهي,سري بودن برخي معارف الهي,مرتبه ويژه احديت,, توسط عباسعلی

صفحه قبل صفحه بعد

صفحه قبل صفحه بعد